Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


آخرین نفس را در این قفس برای تو می زنم

موزیک ،تصاویر،اس ام اس،مطالب آموزشی

 

 

 

هــر قدر هـــــم کـــه محکــــم باشــــی,

یـــک نقطـــــه,

یـــک لبخنـــــد,

یـــک نگــــــــاه,

یـک عطر آشنـا,

یــک صــــــــدا,

یــک یـــــــــــاد,

از درون داغونـــت می کــــند,

هــر قدر هـــــم کـــه محکــــم باشــــی

 

 

 

ﻧﻪ ﺣﻮﺻﻠـــﻪ ﯼ ﺩﻭﺳـــﺖ ﺩﺍﺷﺘــﻦ ﺩﺍﺭﻡ
ﻧﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫـــــــﻢ ﮐﺴـﯽ ﺩﻭﺳﺘــﻢ ﺩﺍﺷﺘـﻪ ﺑﺎﺷﺪ
ﺍﯾـﻦ ﺭﻭﺯﻫـــﺎ ﺳـــــَــــﺮﺩﻡ …
ﻣﺜـﻞ ﺩﯼ , ﻣﺜـﻞ ﺑﻬﻤـــﻦ , ﻣﺜـﻞ ﺍﺳﻔﻨــــــﺪ
ﻣﺜـﻞ ﺯﻣﺴﺘــــﺎﻥ
ﺍﺣﺴــــــﺎﺳـﻢ ﯾـﺦ ﺯﺩﻩ
ﺁﺭﺯﻭﻫـــﺎﯾـﻢ ﻗﻨﺪﯾــــﻞ ﺑﺴﺘــﻪ
ﺍﻣﯿــــــﺪﻡ ﺯﯾــﺮ ﺑﻬﻤــﻦ ِ ﺳــﺮﺩ ِ ﺍﺣﺴــﺎﺳﺎﺗﻢ ﺩﻓــــــــﻦ ﺷـﺪﻩ ….
ﻧﻪ ﺑﻪ ﺁﻣـــــدنی ﺩﻝ ﺧﻮﺷــﻢ ﻭ ﻧﻪ ﺍﺯ ﺭﻓﺘـــــنی ﻏﻤﮕﯿــﻦ
ﺍﯾـﻦ ﺭﻭﺯﻫـــﺎ ﭘــُﺮ ﺍﺯ ﺳﮑـــــــــﻮﺗـﻢ ..

 

مثل درخت باشید که در تهاجم پاییز هرچه بدهد

روح زندگی را برای خویش نگه می دارد

 

 

gol.jpg

من به آمار زمین مشکوکم
اگر این سطح پر از آدم هاست
پس چرا این همه دل ها تنهاست ؟
بیخودی میگویند هیچ کس تنها نیست ، چه کسی تنها نیست ؟
همه از هم دورند ...
همه در جمع ولی تنهایند ...
من که در تردیدم ، تو چطور

 

وقتي كه خاطرات گذشته در دل خاموشم بيدار مي شوند بياد آرزوهاي در خاك رفته. اه سوزان از دل بر مي شكم و غم هاي كهن روزگاران از كف رفته را در روح خود زنده مي كنم.
با ديدگان اشكبار ياد از عزيزاني مي كنم كه ديري است اسير شب جاودان مرگ شده اند.
ياد از غم عشق هاي در خاك رفته و ياران فراموش شده مي كنم. رنج هاي كهن دوباره در دلم بيدار مي شوند. افسرده و نااميد بدبختي هاي گذشته را يكايك از نظر مي گذانم و بر مجموعه غم انگيز اشك هايي كه ريخته ام مي نگرم. و دوباره چنان كه گويي وام سنگين اشك هايم را نپرداخته ام دست به گريه مي زنم. اما اي محبوب عزيز من اگر در اين ميان ياد تو كنم غم از دل يكسره بيرون مي رود. زيرا حس مي كنم كه در زندگي هيچ چيز را از دست نداده ام.
بارها سپيده درخشان بامدادي را ديده ام كه با نگاهي نوازشگر بر قله كوهساران مي نگريست.
گاه با لب هاي زرين خود بر چمن هاي سرسبز بوسه مي زند و گاه با جادوي آسماني خويش آب هاي خفته را به رنگ طلايي در مي آورد.
بارها نيز ديده ام كه ابرهاي تيره چهره فروزان خورشيد آسمان را فرو پوشيدند. مهر درخشان را واداشتند تا از فرط شرم چهره از زمين افسرده بپوشاند و رو در افق مغرب كشد.
خورشيد عشق من نيز چون بامدادي كوتاه در زندگي من درخشيد و پيشاني مرا با فروغ دلپذير خود روشن كرد. اما افسوس. دوران اين تابندگي كوتاه بود زيرا ابري تبره روي خورشيد را فرا گرفت. با اين همه در عشق من خللي وارد نشد زيرا مي دانستم كه تابندگي خورشيد هاي آسمان پايندگي ندارد.

 

 

برای تو می نویسم که بودنت بهار و نبودنت خزانی سرد است

 

 تویی که تصور حضورت سینه بی رنگ کاغذم را نقش سرخ عشق می زند

 

 در کویر قلبم از تو برای تو می نویسم

 

 ای کاش در طلوع چشمان تو زندگی می کرد

تا مثل باران هر صبح برایت شعری می سرودم

 

آن گاه زمان را در گوشه ای جا می گذاشتم و به شوق تو اشک می شدم

و بر صورت مه آلودت می لغزیدم

ای کاش باد بودم و همه عصر را در عبور می گذراندم

تا شاید جاده ای دور هنوز بوی خوب پیراهنت

را وقتی از آن می گذشتی در خود داشته باش

که مرهمی شود برای دلتنگی هایم

                 

                  مي خواهم تو را با اعماق وجودت درك كنم.كلمه هايت را با جان خواهم شنيد من مخاطب ناشناس دنياي تو ام.مي خواهم بي آنكه نسبتم را با احساست بداني در من زندگي كني.مي خواهم رسالت صادقانه زيستن را به يكديگر بياموزيم.بگذار مفتخر باشيم به هويتمان نه محكوم به جنسيتمان.بعد از آن ديگر من به جنس تجربه هايم با تو خواهم انديشيد.بگذار جاذبه بعد از حقيقت رابطه شكل بگيرد.نمي خواهم براي رسيدن به تو خود را از حقيقت تو محروم كنم.نمي خواهم عامل تحريك من نيازم به داشتن تو باشد.بگذار شائبه هاي وجودي تو مرا صدا كنند.مگذار،مگذار،مگذار بي آنكه چيزي از تو بدانم انتخابت كنم.مگذار عشق تا به اين اندازه ويرانگر باشد.نمي خواهم بي آنكه بشناسيم دغدغه ات شوم.نمي خواهم بي آنكه در دايره ي شعورت باشم در حصار احساست حبصم كني.نمي خواهم ظرف دانسته هايم از تو آنقدر خالي باشد كه به وهمي بي هويت دل سپرده باشم.بگذار هر چه هستم را نفس بكشم.از من چيزي در خود مساز كه نيستم.از تو چيزي در خود نخواهم ساخت كه نيستي.هر انساني پيامبر زندگي خويش است عزيز جانم مگذار عشق حقيرمان كند.باور كن تنها اينگونه آنچنان كه لياقتش را داريم عاشقي خواهيم كرد.

  

زیبای من سلام
من از دیار عشق به تو نامه می نویسم! اینجا همه پروانه ها در شعله شمع  عاشقانه سوخته اند .
بلبلان در کنار گل پژمرده شان آرام خوابیده اند .
ماه تمام شب را به دنبال خورشید می گردد....
عمری می خواستم که عشق را با مداد رنگی هایم نقاشی کنم غافل از اینکه عشق  یعنی یکرنگی!
این حرف را روزی که مرا با کلام خویش مسحور کرده بودی از نگاهت خواندم. چه  روز با شکوهی بود! آن روز آسمان را بین خودمان تقسیم کردیم : باران برای من  خورشید برای تو برف برای من ستاره ها برای تو....
ولی از آن روز مدتها گذشته است . بارانی که سهم من بود از چشمان من بارید .  به موهای سپیدم نگاه کن!همه می گویند خیلی زود پیر شده ام ولی تو که می  دانی همان برف هایی که مال من بود بر سرم نشسته است . ناراحت نباش! به  لبخند خورشید و چشمک ستاره می ارزید....
من بازی عشق را به تو باختم. از باختن پشیمان نیستم  ولی ای کاش می توانستم  یک بار دیگر دلم را به تو ببازم . حیف که دیگر نمی توانم  کمی شکسته شده  ام . برای این همه زیبایی نفس کم می آورم...
این نامه را با قاصدک برایت می فرستم. تا یکی دو روز دیگر به دستت می رسد .  تا آن موقع من به امید وصالت برای همیشه خوابیده ام . شک ندارم که در زیر  خاک هم خواب تو را می بینم. از این که بیش ازاین طاقت نیاوردم و این قدر  زود رفتنی شده ام متاسفم!
مرا ببخش  مجنون خوبی برایت نبودم...
به امید دیدار لیلای من

 

 دیشب دور از تو قلم برداشته و متن زير را برايت نوشتم تا بداني دور از تو چه مي كشم .

 من نمي گويم با من حرف نزنی مي ميرم ولی اگه حرف بزنی زنده می مونم

 حالا احساس امشبم را بخوان :

تو شب را با بالش خيس از اشك بسر كردن و از ترس اينكه

 دلدارت دور از تو چه مي كند و دستت را بي هوا به سويش كه دردسترست نيست دراز كردن

وخود را در حفره هاي تنهايي يافتن را تا حالا حس كرده اي ؟؟؟

تو براي گريه كردن منتظر اشك شدن و بي دوست بودن را با تمام وجود

 در يافتن و با حسرتهاي بي پايان به اميد اينكه روزي شايد

 فقط یه جمله محبت آمیز از او بخوانی و بيهودگي اين انتظاررا تا حالا احساس كرده اي ؟؟؟

به كسي دل بستن و دور از شهوت شبها را با موزيك حسرت و ترنم اشك به صبح رساندن

و تك تك اميدهاي به ياس تبديل شده دلت را تا حالا احساس كرده اي ؟؟؟

تو زندگي كردن با روح دوست و شبها را به ياد مهتاب رويش و

 

 

 ستارگان چشمان دلدارت به صبح رساندن را تا حالا احساس كرده اي ؟؟؟

تونبض و تپش عشق را در رگهاي دستانت كه هر لحظه شوق در آغوش گرفتن يارش را دارد

 و خود را در تنهايي شب ميان گريه هاي سياهي شب محصور ديدن را تا حالا احساس كرده اي ؟؟؟

تو به درون وتفكرات عاشقانه برگشتن و سراپا درد عشق بودن و درمان نداشتن را تا حالا احساس كرده اي ؟؟؟

تو تا لحظه اي كه اشك چشمانت خشك نشده گريه كردن و با نگاههاي عميق پر ازحسرت عشق به همه جا نگاه كردن

 را تا حالا احساس كرده اي ؟؟؟

تو كسي را كه بيش از همه دوست داري و دستت به آن نميرسد و بدون حضورش لحظه اي آرام

و قرار نداشتن را تا حالا احساس كرده اي ؟؟؟‌

تو محرم اسرار تنهائيت فقط قلم وكاغذ بودن و چشم به سفيدي كاغذ

و اشك قلم دوختن را تا حالا احساس كرده اي ؟؟؟‌

نمي دانم .....

ولي من تمام آنچه كه گفتم با تمام وجودم احساس كرده ام .

تو هم بنويس دردها و حسرت دور از يار بودنت را به دست چه كسي

 درمان خواهي كرد .  

         

بزرگ که می شویم ، غصه ها زودتر از ما قد می کشند ،

دردها نیز !!!!!!!!!

غافل از این که لبخند هارا ،

در آلبوم کودکی جا گذاشتیم....

حیف........

یادم باشد که زیبایی های کوچک را دوست بدارم حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند

یادم باشد که دیگران را دوست بدارم آن گونه که هستند ، نه آن گونه که می خواهم باشند

یادم باشد که هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگرم

که من اگر خود با خویشتن آشتی نکنم هیچ شخصی نمی تواند مرا با خود آشتی دهد

یادم باشد که در سال جدید اندکی با خودم مهربان باشم

.

من دلم گرفته  است

هر چه می روم نمی رسم

رد پای دوست

کوچه باغ عشق

سایبان زندگی کجاست ؟؟؟؟

از زیـر سنـگ هم کـه شده پـیدایم کـُن

مـدت هاست که تـنهـایی هـای مـرا

دست هـای جـستجوگـری لـمس نکـرده انـد

یـادَت بــآشــَــد :

زن هــــآ

تـــَــنــــهــآیـیـشــآن را گــِــریـه مـی کـــُــنـنـد

و مــــَـــردهـــآ

گــِــریـه شــآن را تـــَــنــــهـــآیـــی . . .

همیشه که نه !ولی گاهـــــــی ..
میان بودن و خواستن فاصله ایست ...
وقت هایی هست که کسی را با تمام وجود می خواهی.....
حتی به خاطرش نفس میکشی...
زندگی میکنی...
دنیا برایت زیبا می شوداما....
بودنت در کنارش جایز نیست .....
و این خواستن همان آرزو و یا رویایی اشتباه است...
آنجایی که او حتی ذره ای از حس تو نمی داند....

 

عشــــ♥ــــق یــ ـعنـﮯ:

وقــتـﮯ ازت پـ ــرسیــבטּ چــﮧ نســبتـﮯ بـ ــا آقـ ـآ בارﮮ?؟

سـ ـرت رو بـالـآ بــگیرﮮ و شجــاعانـﮧ بگـﮯ عشقمه
مـ ــیفهمـﮯ?؟

وقتی‌ کسی‌ رو پیدا کردی ؛

که کنارش بدون هیچ دلیلی ،

+نوشته شده در چهار شنبه 22 خرداد 1392برچسب:,ساعت19:40توسط صادق | |

 

دلت که تنگ یک نفر باشد!
خود خدا هم بیاید تا خوش بگذرد و لحظه ای فراموش کنی فایده ندارد ....
تو دلت تنگ است!
دلت برای همان یک نفر تنگ است …
تا نیاید
تا نباشد
هیچ چیز درست نمی شود …!!

 

جسارت مـــی خـواهــد!!!
نــزدیــک شدن بــه افــکار پسری...
کــه روزهـــا...
مــردانه بـــا زندگـی مــی جنـگد ...
امــا شـــب هــا...
بالــشــش از هـق هق هـای کودکانه خیـس اســـت ... !

 

 

 

گذشته که حالم را گرفته است !
آینده که حالی برای رسیدنش ندارم !
و حال هم حالم را به هم میزند
چه زندگی شیرینی !

 

 

 

 

 

"دلم" . . .


بایگانی "رؤیاهای شکسته ای" ست . . .


که در "حسرتت" خاک می خورند . . .


چه "اشتباه" مهیبی . . .


آنجا که "سرنوشت" . . .


"عشق" را به دلم پیوست کرد . . .


و مرا در پوشۀ "تنهائی" گذاشت .

 

پروردگــــارا ؛

قیامـــــتت را بر پا کن!!!

تــــو اگـــر خــــسته نــــشده ای ، ما عجــــیب خســــــته ایم ..

 

 

 


 

چگونه دلم خوش باشد

 

وقتی جداست دنیای تو از دنیای من.

 

نمیدانی

 

همه زندگی من آن لحظه ای ست که

 

نگاهم میکنی،

پس بذار زندگی کنم.ر

 

 

 


 

 

 

+نوشته شده در یک شنبه 12 خرداد 1392برچسب:,ساعت16:11توسط صادق | |


تنها تو...


کاش پنجره ای بودم...

تا هر روز غروب دلتنگی هایت را به دورترین افق دور دست روانه میکردم

به جایی که نگاهت یک نقطه کوچک شود برای شکستن فاصله ها

به نقطه ای که این دورها تنها به نگاه تو ختم میشود و

من ...

اینجا...

در دورترین نقطه چشمهایت با واژه هایی ساده و بی هوا

در هوای سنگین دلتنگی هایم می نویسم

تنها تو

و این تمام نگاه من در اوج دلتنگییست
.
.
.

تنها تو....


یه اتاق تاریک...

یه سکوت بهت آلود..

یه آرامش مسموم...

یه آهنگ ملایم...

یه جمله ی عمیق وسط آهنگ...

بی تو من در همه ی شهر غریبم...

و یه قطره اشک که رو گونه هام لغزید...

بهم فهموند که چقدر دلم برای داشتنت تنگ شده...

امشب دستام بهونه ی دستاتو داره ...

وچشمام حسرت یه نگاه تواون چهره ی معصوم...

به بغض غریب تو گلوم لونه کرده ...

و یه احساس غریبتر داره تبر به ریشه ی بودنم میزنه...

دلم برای روزهای آفتابی گذشته بیتابی می کنه...

و پاهام بدجوری دلتنگه پاگذاشتن تو جاده ی بارون زده ی خیالته...

چقدر سخته آرزوی کسی رو داشتن که آرزوتو نداره...

چقدر سخته دلتنگ کسی بودن که دلتنگ تو نیست...

خواستم رویادت خط بکشم...

خواستم که دیگه دلتنگت نباشم...

از جام بلند شدم...

چراغهای اتاقو روشن کردم...

سکوت رو شکستم...

آهنگ رو قطع کردم و اشکامو پاک...

اما قطره ی اشک بعدی هم رو گونه هام سر خورد...

تا بهم بفهمونه که...

هنوز هم دلتنگتم...

هنوز هم دلتنگتم...

هنوز هم دلتنگتم...

 

چی بگم

 

حس غریبی دارم

اینکه آدم گاهی مجبور است برای راحت کردن خیال دیگران

خودش را خوشحال نشان بدهد.

اما واقعیت اینطور نیست

دلم برای جنبه هایی از حس ها که اجباراً پنهان می شوند می سوزد

وبرای خودم

 

الهی .... 

قٍالِبــ و اِسمايلے هاےِ كـــيكــــو

 

 

گاهــی بایــد آرزوهـایـــت را مثـل قاصـــدکـــ

بگــــذاری کـفـــ دســتت


و بــسـپـاریشـــــان به دســـــتــ بـــاد

تا بـروند و ســـهم دیگــــرانـــ شــــوند...

 

بـــــــــــآور کـــن


 

خـ ـیلی هــــآ خـ ـ وآستند


 

نبودنـــت رآ پُر کــنند!


 

امــــآ نشــد


 

مـــآهی صیــــد شـ ـ ده رآ


 

هـ ـر چه قـدر میخــوآهی در آب رهــآ کـ ـن!


 

دیگــــر چـ ـ ه فـآیده؟


 

  وقــــتی مــرده اسـت...!!!


 


چشمانم را به نابینایی میفروشم تا کسی را که دوست

 

 

دارم با دیگری نبینم

 

+نوشته شده در دو شنبه 6 خرداد 1392برچسب:,ساعت18:7توسط صادق | |