یک قلــب پـــاک؛ اگر دلت گرفت... سکوت کن... این روزها هیچکس معنی دلتنگی را نمیفهمد!!!
بوی پاییز مست می کند هوای دلم را چشمانم ابری می شود و می بارد غصه های ناگفته اش را درونم میتراود هر لحظه ، تا نفسی تازه تر کنم و بنویسم تا آرامش بیابم !! پاییز را دوست دارم ... با تمام سردی دست بی اعتنای خزانش و تلخی خرد شدن رگ و پود برگهایش .. این روزها با تلنگری از ادراک درونم خرد می شود .. خوش به حال دلم !! این روزها نگاهم دقیقتر شده واحساسم حساس تر .. آنقدر همه چیز عوض شده و رنگ به رنگ كه خود را نیز نمیشناسم ! غریبه ای هستم با خودم و دنیای آدمها .. هر روز كه می گذرد ، به معنای عمیق تنهایی نزدیكتر می شوم .. می دانم روزی خودم را می یابم .. و این لبخند که اینک نمادین لبم را می نوازد، تا دلم را ، نگاه سرد بی تفاوتی ها نشكند ! همیشگی بر لبانم بوسه می بازد ... خدایا از اعماق قلبم شُکر.. به اشکهایم می بالم و حسادت می کنم چون به یاد تو و مهربانی هایت همیشه بر گونه هایم می لغزد و می درخشد چی بگم اینی که روزا ابری باشه و کوتاه .. اینی که تو حیاط خونه پر بشه از برگ درختا ... اینی که بشه سرمای هوا رو لمس کرد با وزش بادها .. چقدر می تونه دلگیر کننده باشه . وقتی که دل ت گرفته باشه .. الهی ....
چقدر تنها مي شوم وقتي نمي گويي كه دوستم داري! ديروز هاي رفته ام را ورق زدم از عاشقانه هاي ناتمام تمام روياهايم در كوچه پس كوچه هاي غرور گم شدند و امروز ياد تو تنها ترنمي است،از تولد بي كسيم غريبانه به زمزمه ي انتظار مي انديشم در را کـه مــی بـــندی ، بهار من یه پنجره است به روی یك كاج بلند ... دودكش سیمانی و آسمانی نیمه ، كه گاهی پرنده ای از ان میگذرد ... باور كنید من نگران نیستم ! حتی وقتی این آسمان آبی كوچك در منقار خونین كركسی گم میشود . بر بوم خیال من همیشه جفتی كبوتر سپید پرواز میكنند ؛ من نگران نیستم حتی وقتی كه سبوی سر ریز كرده بغض هایم را میشكنند ... آری ...! كمی دیر شده اما آمده ام آنقدر دویده ام تا به گرد راهت رسیده ام .. چهره ات خاموش است اما زبانه های اتش را روی سینه ات میبینم .. زبانه هایی كه هست و نیست را میسوزاند ! آمده ام تا به صحرای چشمانت شكوفه بدهم .. آمده ام تا كاری كرده باشم .. آمده ام تا دل خسته ات را كنار اقاقی ها بگذارم ... میدانم دیر شده است .. اما آمده ام ... الهی .. بعلت بارش بی وفایی ...جاده عشق لغزنده است..لطفا" بامحبت حرکت کنید..... خدایا! به من توفیق تلاش در شکست صبر در نومیدی رفتن بی همراه کار بی پاداش فداکاری درسکوت دین بی دنیا عظمت بی نام خدمت بی نان ایمان بی ریا خوبی بی نمود عشق بی هوس تنهایی در انبوه جمعیت ودوست داشتن بدون آنکه دوست بداند، روزی کن! آمین یا رب العالمین! سکوت میکنی گاهی در فراسوی این لحظات از خود می پرسم با خود چه کردی که همچون باران می باری ... همچون باد گریزانی و همچون تاریکی در هراس حتی چشمانت را در کلبه ی وجودش نیافتی تو خود ، او بودی و او تو نبود چه بد کردیم به خود هر چیز زمانی دارد نفس هم که باشی دیر برسی من رفته ام ....
ما در هيچ حال قلب هايمان خالي از غم نخواهد شد چرا که غم وديعه يي ست طبيعي که ما را پاک نگه مي دارد انسان هاي بي اندوه به معناي متعالي کلمه هرگز " انسان " نبوده اند و نخواهند بود از اين صافي انسان ساز نترس از اینجا که هستم تا آنجایی که هستی وجب به وجب دلتنگتم
گاهی سخت میشود دوستش داري و نمي داند دوستش داري و نمي خواهد دوستش داري و نمي ايد دوستش داري و سهم تو از بودنش فقط تصويري است رويايي در سرزمين خيالت
درونم غوغاست ،ساده میشکنم باهر تلنگری اینگونه نبودم اینگونه شدم دیدی ای دل که غم عشق دگر باره چه کرد چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد اشک کم رنگ شفق یافت ز بی مهری یار طالع بی شفقت بین که درین کار چه کرد برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر و که با خرمن دل افگار چه کرد ساقیا جام میم ده که نگارنده غیب نیست معلوم که در پرده ی اسرار چه کرد وانکه پر نقش زد این دایره مینایی را کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد فکر عشق اتش غم در دل حافظ زد و سوخت یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد
چمدانت را که به دست می گیری خوب نگاه کن.. من همونم با همان احساس همیشگی .
برای تو مینویسم....
از تو گفتن سوزش چشم می آورد و از تو نگفتن تورم گلو بگویم یا نگویم؟؟؟
دلم برای یواشکی هایمان تنگ شده... یواشکی حرف زدن شبونه تا صبح... برای بوسه های پشت گوشی تلفن... با صدای آهسته گفتن " دوسـتــتــ دارمـــ " دیگر از تنهــــــایی خستـــــه شده ام... به کلاغــــها زیر میـــــزی میــــدهم ، تا قصـــه ام را تمــام کنند...
شب خوابیدی تو تختت ، هی قلت می خوری... بعد گوشیتو بر می داری می نویسی خوابم نمی بره... سرد می شی ، بغض می کنی ! می بینی هیچکس و نداری که اینو واسش بفرستی... تنهایی سخته... خیلی...
گاهي بايد نباشـــــي؛ تا بفهمـــــي نبودنت واسه كي مهمـــــــه! کيه که ازت خبر مي گيره کجايي؟؟ کيه که بهت ميگه جات خاليه! کيه که نگرانت ميشه و ميگه هرجا رسيدي يه خبر بهم بده! اونوقـــــــته كه ميفهمي بايد هميشه با كــــي باشي !!!
من " ندار " بودم عروسک قصه ام پرید! " دارا " که باشی ... " سارا " با پای خودش به سراغت می آید...
از تنهایی هایم یاد گرفتم جلوی تنها دختری که زانو می زنم، دخترم باشد. آن هم برای بستن بند کفش هایش...
چه حس قشنگیست من با خیال خوب تو به خلوت نشسته ام و هیچ كس این محفل تنهایی را به هم نمیزند به چشمانم بنگر كه چه صادقانه به لبخند اعتراف میكنم و از تو برای محبت اقرار هم نمیگیرم امشب ؛ من ای كاش و حیف و اگر را از یاد برده ام زیرا تمام من خیال توست .. وقتی تمام زیبایی ، دنیای من باشد و خیال تو ، جایی برای فلسفه زمین نمی ماند .. زیباترین ترانه من یك سكوت ساده است با طنین صدای تو و شب ، تمام موسیقی شعرهایم در بند چشمهای تو است و ردیف سیاه مژگانت كه از دریچه نگاهت برای من بلند ترین قصیده عالم است سكوت باید كرد . با این حرفهای ساده ، و این لحظه های سبز .. آری ، نگاهمان در پهنه غروب تمنا ایستاده اند مثل پلی كه بی قراری را به شبهایمان می رساند و من .. و من قداست زندگی را فریاد میزنم كه همه ی من از توست .. ای خواهش زندگی ام .. چی بگم این روزهــــایم به تظاهر می گذرد .. تظاهر به بی تفاوتی، تظاهر به بی خیـــــالی، به شادی، به اینکه دیگــــر هیچ چیز مهم نیست . اما !چه سخت می کاهد از جانم این نمایش ... الهی ....
سکوت سرد فاصله ها تنم را می لرزاند وقتی به نبودنت فکر می کنم می سوزم به یاد روزهایی که بودنت را نفهمیدم ...
نه با خودت چتـــر داشتی سر بر شانه خدا بگذار تا قصه عشق را چنان زیبا بخواند که نه از دوزخ بترسی و نه از بهشت به رقص درآیی
خداحافظ تو با اینکه هنوزم می میرم برات خداحافظ تو ، می سوزوندم آتیش خاطرات خداحافظ تو تا قلبم به تنهایی عادت کنه تا اشکم به چشمام خیانت کنه می روم سراغ پرسه های هر روز زمستانی .. سراغ دلتنگی های زمستانی ، كه هنوز تمام نشده اند .. فصلی كه در قلبم شكوفه های سیب به ظهور نشست ! می روم کمی گم شوم ، در کوچه پس کوچه های دل ... پس کوچه های نا آشنایی ، که همه شان به هم راه دارند و هیچ وقت تمام نمی شوند .. کوچه پس کوچه هایی که وقتی به بن بستش برسی خودت هم می شوی جزو گم شده ها .. امشب ، دل ، شكسته در بستر تنهایی دل .. می روم تا گم شوم در تاریکی شب های بی حوصله ی زمستانی .. انگار در هجوم ممتد سایه و سكوت سرد لحظه ها ، در نگاهم خاطره ها جان می گیرند .. انگار افکار تلخی برگستره ی ذهن قدم می گذارد . لحظه های جانگداز حسرت ، در حصار تنگ و بی روح می نشیند .. می خواهم خاطره ای باشم كه از یاد رفته ام .. می روم ، رنجور و بی آرزو ، در بطن سکوت جفای زمانه ، با غم فراق بشکنم .. چه دلتنگم امشب .. انگار شمعی در همین نزدیكی آرام آرام گریه می كند! من كه در چشمانم اشكی نشسته .. آرام و بی صدا میان رنگها گم می شوم .. چی بگم در ساحل ، كنار دریا، می گذارم پاهای خسته ام ، با نرمی شنها در هم بیامیزد .. می گذارم تا رد پایم بر ساحل بماند .. تا نبض خیس صبح ... تا ... وقتی برگشتم . ای كاش سلامم كهنه نباشد ... شایــــــــــــــــد!!! الهی .... تقدیم به بهترینم تحقیر را باور نکن من معتقدم، میخواستم زندگی کنم،راهم را بستند ستایش کردم،گفتند خرافات است عاشق شدم ،گفتند دروغ است گریستم،گفتند بهانه است خندیدم،گفتند دیوانه است دنیا را نگهدارید!میخواهم پیاده شوم!!!!...
برای بودن ؛ گاهی لازم است که نباشی ! شاید نبودنت ؛ بودنت را به خاطر آورد ... اما دور نباش ... دوری همیشه دلتنگی نمی آورد ... فراموشی همان نزدیکیهاست ... !!! "آرامش" یعنی تو زندگیت به هیچ کس و هیچ چیز وابسته نباشی. اینطوری دیگه نه حسرت به دست آوردنشو میخوری٬ و نه غُصهء از دست دادنشو!
ذوق يک لحظه وصال تو به آن مي ارزد
شنیدیم٬ میگن: وقتی یه دختر بخاطر یه پسر اشک میریزه ،
بزن حالشو ببر مهم نیست که تو با من چه میکنی ، بیا ببین “ برای تو ” من با خودم چه میکنم ! ﭼﻘﺪﺭ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﻨـﺪ ﺁﻧﻬﺎﯾﯽ ﮐﮧ ﻣﯿگﻮﯾﻨﺪ :
حاصل عشق مترسک به کلاغ مرگ یک مزرعه است.
هــر قدر هـــــم کـــه محکــــم باشــــی, یـــک نقطـــــه, یـــک لبخنـــــد, یـــک نگــــــــاه, یـک عطر آشنـا, یــک صــــــــدا, یــک یـــــــــــاد, از درون داغونـــت می کــــند, هــر قدر هـــــم کـــه محکــــم باشــــی
مثل درخت باشید که در تهاجم پاییز هرچه بدهد روح زندگی را برای خویش نگه می دارد
من به آمار زمین مشکوکم
وقتي كه خاطرات گذشته در دل خاموشم بيدار مي شوند بياد آرزوهاي در خاك رفته. اه سوزان از دل بر مي شكم و غم هاي كهن روزگاران از كف رفته را در روح خود زنده مي كنم.
برای تو می نویسم که بودنت بهار و نبودنت خزانی سرد است تویی که تصور حضورت سینه بی رنگ کاغذم را نقش سرخ عشق می زند در کویر قلبم از تو برای تو می نویسم ای کاش در طلوع چشمان تو زندگی می کرد تا مثل باران هر صبح برایت شعری می سرودم آن گاه زمان را در گوشه ای جا می گذاشتم و به شوق تو اشک می شدم و بر صورت مه آلودت می لغزیدم ای کاش باد بودم و همه عصر را در عبور می گذراندم تا شاید جاده ای دور هنوز بوی خوب پیراهنت را وقتی از آن می گذشتی در خود داشته باش که مرهمی شود برای دلتنگی هایم
مي خواهم تو را با اعماق وجودت درك كنم.كلمه هايت را با جان خواهم شنيد من مخاطب ناشناس دنياي تو ام.مي خواهم بي آنكه نسبتم را با احساست بداني در من زندگي كني.مي خواهم رسالت صادقانه زيستن را به يكديگر بياموزيم.بگذار مفتخر باشيم به هويتمان نه محكوم به جنسيتمان.بعد از آن ديگر من به جنس تجربه هايم با تو خواهم انديشيد.بگذار جاذبه بعد از حقيقت رابطه شكل بگيرد.نمي خواهم براي رسيدن به تو خود را از حقيقت تو محروم كنم.نمي خواهم عامل تحريك من نيازم به داشتن تو باشد.بگذار شائبه هاي وجودي تو مرا صدا كنند.مگذار،مگذار،مگذار بي آنكه چيزي از تو بدانم انتخابت كنم.مگذار عشق تا به اين اندازه ويرانگر باشد.نمي خواهم بي آنكه بشناسيم دغدغه ات شوم.نمي خواهم بي آنكه در دايره ي شعورت باشم در حصار احساست حبصم كني.نمي خواهم ظرف دانسته هايم از تو آنقدر خالي باشد كه به وهمي بي هويت دل سپرده باشم.بگذار هر چه هستم را نفس بكشم.از من چيزي در خود مساز كه نيستم.از تو چيزي در خود نخواهم ساخت كه نيستي.هر انساني پيامبر زندگي خويش است عزيز جانم مگذار عشق حقيرمان كند.باور كن تنها اينگونه آنچنان كه لياقتش را داريم عاشقي خواهيم كرد.
زیبای من سلام
دیشب دور از تو قلم برداشته و متن زير را برايت نوشتم تا بداني دور از تو چه مي كشم . من نمي گويم با من حرف نزنی مي ميرم ولی اگه حرف بزنی زنده می مونم حالا احساس امشبم را بخوان : تو شب را با بالش خيس از اشك بسر كردن و از ترس اينكه دلدارت دور از تو چه مي كند و دستت را بي هوا به سويش كه دردسترست نيست دراز كردن وخود را در حفره هاي تنهايي يافتن را تا حالا حس كرده اي ؟؟؟ تو براي گريه كردن منتظر اشك شدن و بي دوست بودن را با تمام وجود در يافتن و با حسرتهاي بي پايان به اميد اينكه روزي شايد فقط یه جمله محبت آمیز از او بخوانی و بيهودگي اين انتظاررا تا حالا احساس كرده اي ؟؟؟ به كسي دل بستن و دور از شهوت شبها را با موزيك حسرت و ترنم اشك به صبح رساندن و تك تك اميدهاي به ياس تبديل شده دلت را تا حالا احساس كرده اي ؟؟؟ تو زندگي كردن با روح دوست و شبها را به ياد مهتاب رويش و ستارگان چشمان دلدارت به صبح رساندن را تا حالا احساس كرده اي ؟؟؟ تونبض و تپش عشق را در رگهاي دستانت كه هر لحظه شوق در آغوش گرفتن يارش را دارد و خود را در تنهايي شب ميان گريه هاي سياهي شب محصور ديدن را تا حالا احساس كرده اي ؟؟؟ تو به درون وتفكرات عاشقانه برگشتن و سراپا درد عشق بودن و درمان نداشتن را تا حالا احساس كرده اي ؟؟؟ تو تا لحظه اي كه اشك چشمانت خشك نشده گريه كردن و با نگاههاي عميق پر ازحسرت عشق به همه جا نگاه كردن را تا حالا احساس كرده اي ؟؟؟ تو كسي را كه بيش از همه دوست داري و دستت به آن نميرسد و بدون حضورش لحظه اي آرام و قرار نداشتن را تا حالا احساس كرده اي ؟؟؟ تو محرم اسرار تنهائيت فقط قلم وكاغذ بودن و چشم به سفيدي كاغذ و اشك قلم دوختن را تا حالا احساس كرده اي ؟؟؟ نمي دانم ..... ولي من تمام آنچه كه گفتم با تمام وجودم احساس كرده ام . تو هم بنويس دردها و حسرت دور از يار بودنت را به دست چه كسي درمان خواهي كرد .
بزرگ که می شویم ، غصه ها زودتر از ما قد می کشند ، دردها نیز !!!!!!!!! غافل از این که لبخند هارا ، در آلبوم کودکی جا گذاشتیم.... حیف........
یادم باشد که زیبایی های کوچک را دوست بدارم حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند یادم باشد که دیگران را دوست بدارم آن گونه که هستند ، نه آن گونه که می خواهم باشند یادم باشد که هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگرم که من اگر خود با خویشتن آشتی نکنم هیچ شخصی نمی تواند مرا با خود آشتی دهد یادم باشد که در سال جدید اندکی با خودم مهربان باشم
. من دلم گرفته است هر چه می روم نمی رسم رد پای دوست… کوچه باغ عشق… سایبان زندگی کجاست ؟؟؟؟
از زیـر سنـگ هم کـه شده پـیدایم کـُن … مـدت هاست که تـنهـایی هـای مـرا … دست هـای جـستجوگـری لـمس نکـرده انـد
یـادَت بــآشــَــد :
همیشه که نه !ولی گاهـــــــی ..
عشــــ♥ــــق یــ ـعنـﮯ:
وقتی کسی رو پیدا کردی ؛
دلت که تنگ یک نفر باشد! جسارت مـــی خـواهــد!!! گذشته که حالم را گرفته است ! "دلم" . . . بایگانی "رؤیاهای شکسته ای" ست . . . که در "حسرتت" خاک می خورند . . . چه "اشتباه" مهیبی . . . آنجا که "سرنوشت" . . . "عشق" را به دلم پیوست کرد . . . پروردگــــارا ؛ چگونه دلم خوش باشد وقتی جداست دنیای تو از دنیای من. نمیدانی همه زندگی من آن لحظه ای ست که نگاهم میکنی، پس بذار زندگی کنم.ر
یه اتاق تاریک... یه سکوت بهت آلود.. یه آرامش مسموم... یه آهنگ ملایم... یه جمله ی عمیق وسط آهنگ... بی تو من در همه ی شهر غریبم... و یه قطره اشک که رو گونه هام لغزید... بهم فهموند که چقدر دلم برای داشتنت تنگ شده... امشب دستام بهونه ی دستاتو داره ... وچشمام حسرت یه نگاه تواون چهره ی معصوم... به بغض غریب تو گلوم لونه کرده ... و یه احساس غریبتر داره تبر به ریشه ی بودنم میزنه... دلم برای روزهای آفتابی گذشته بیتابی می کنه... و پاهام بدجوری دلتنگه پاگذاشتن تو جاده ی بارون زده ی خیالته... چقدر سخته آرزوی کسی رو داشتن که آرزوتو نداره... چقدر سخته دلتنگ کسی بودن که دلتنگ تو نیست... خواستم رویادت خط بکشم... خواستم که دیگه دلتنگت نباشم... از جام بلند شدم... چراغهای اتاقو روشن کردم... سکوت رو شکستم... آهنگ رو قطع کردم و اشکامو پاک... اما قطره ی اشک بعدی هم رو گونه هام سر خورد... تا بهم بفهمونه که... هنوز هم دلتنگتم... هنوز هم دلتنگتم... هنوز هم دلتنگتم... چی بگم حس غریبی دارم اینکه آدم گاهی مجبور است برای راحت کردن خیال دیگران خودش را خوشحال نشان بدهد. اما واقعیت اینطور نیست دلم برای جنبه هایی از حس ها که اجباراً پنهان می شوند می سوزد وبرای خودم الهی ....
گاهــی بایــد آرزوهـایـــت را مثـل قاصـــدکـــ بـــــــــــآور کـــن خـ ـیلی هــــآ خـ ـ وآستند نبودنـــت رآ پُر کــنند! امــــآ نشــد مـــآهی صیــــد شـ ـ ده رآ هـ ـر چه قـدر میخــوآهی در آب رهــآ کـ ـن! دیگــــر چـ ـ ه فـآیده؟ وقــــتی مــرده اسـت...!!! دارم با دیگری نبینم
قاصدک برو آنجا که تو را منتظرند...
به ياد داشته باش هر وقت دلتنگ شدي به آسمان نگاه كن . كسي هست كه عاشقانه تو را مي نگرد و منتظر توست . اشكهاي تو را پاك مي كند و دستهايت را صميمانه مي فشارد . تو را دوست دارد فقط به خاطر خودت . و اگر باور داشته باشي مي بيني ستاره ها هم با تو حرف مي زنند . باور كن كه با او هرگز تنها نيستي. فقط كافيست عاشقانه به آسمان نگاه کنی
روزهای زندگی ام گرم میگذرد با تو ،به گرمای لحظه هایی که تو در آغوشمی
کاش می فهمیدی برای این که تنهایم تو را نمیخواهم؛ برعکس … برای این که میخواهمت ؛ تنهایم …!!!
"مــن"
به دنــبال
"تــويي" مي گــشت
بــراي " مــــــا " شــدن
دريــغ که
بــازي را "او" بــــرد....
عشق من بگذار یک بار دیگر در قلب تو به دنیا بیایم. بگذار یک بار دیگر عاشق بشوم و پا برهنه در آسمان راه بروم. این هوای دم کرده را کنار بزن !! بوسه های خاک گرفته را از پستو بیرون بیاور !! دستی به صدای خسته ام بکش !! بگذار یک بار دیگر به تو سلام کنم. سلام به ساعت شش صبح که سایه تو از خورشید می گذرد و ستاره های خواب آلود را بیدار می کند. سلام به یکایک انگشتهای تو که می تواند نقاشی های مغموم مرا از شیشه های مه گرفته پاک کنند. سلام به اتوبوسی که نفسهای گرم تو را با خود به دور دست می برد. بی تو به سفر نخواهم رفت نگاه تو در هیچ چمدانی جا نمی گیرد. بی تو خوابهای مشوش من تعبیر نخواهد شد و کسی ترانه هایم را در چهار راه خاطره زمزمه نخوا هد کرد. بگذار کلمه های مرده ام را درون صدفهای صورتی جای دهم و آنقدر نگاهت کنم که گونه هایم به رنگ نارنجها شوند. بگذار قبل از اینکه آخرین سیب بر زمین بیفتد ، نام تو را یاد بگیرم. بی تو بیدار نخواهم شد و صورتم را در رود خانه های عاشق نخواهم شست. بی تو گیتارها گنگ خواهند شد و بوته های نعناع خشک خواهند شد. بگذار دهان به دهان خوانده شوم تا به دهان شیرین تو برسم . آنگاه شعر کوتاهی شوم در دفتر خا طرات تو : دلم خسته شد از بی همزبانی مبادا طی شود فصل جوانی برای تو ، برای تو بمانم برای من ، برای من بمانی چی بگم زمان گذشت بدون توجه به چیزهای کوچکی که کم هم نبودند چیزهای کوچکی که حداقل می توانستند تحمل کردن زندگی را آسان تر کنند گاهی فرصت نبود گاهی حوصله و من خیلی دیر این را فهمیدم خیلی دیر هر چند که شاید هنوز هم پشت این همه سیاهی کسی ، چیزی پیدا شود که نام من را از یاد نبرده باشد الهی ....
امسال هم تموم میشه و من میمونم و نداشته هام.... انگار وقتی قرار به نبودن هاست... فرقی نمی کنه چند وقته نیستی.. از همان لحظه ی نخست دلتنگم . چیزی نگفتم ، نه اینکه چیزی برای گفتن نداشتم ، شاید خیلی چیزها رو واسه نگفتن داشتم ! انگار فقط افسوس ماند برای من و تمام آرزوهای خوبم برای تو . که به تو سپرده بودمش با هزار و یک امید . و امروز ساده شکست ... دلم می خواد بلند بلند بخندم به دنیا ، به خودم . اما نه به تو . میگن آروم باش ... هستم . آنقدر که حتی تو هم نمی تونی نا آرامی درونم رو بفهمی ... حس میکنم زیر واژه ی اسمت دارم رسوب میکنم ... بیخیال ... به هر دری که میزنم دوباره میرسم به تو ! بــاید دلم را بکنم از دلَت ، و برای کندنش اجازه ندارم به حریم خصوصی دل تو پا بگذارم . پس این كار را به تو محول می كنم ... اگر کنده شد ، برایت آسمانی پر از ستاره های چشمك زن ، و هـــرشب ماهی كامل ، كنار می گذارم . و تمام عشق شیرینی که در دلم برایت ساخته ام در ماه تلنبار می كنم ... و درست رو به روی پنجره ی اتاقت می گذارمش ... فقط بدان اگر هرشب با دیدن ماه ، صدای چکه های اشک هایت تمامی نداشت دل من لا به لای آن چه كه در ماه تلنبار كرده بودم گم شده و بر نخواهد گشت . تو می دانی و دلَت ... ! و وقتی هر شب یک ماه کامل داری حواست رو بیشتر جمع کن چون یک پای معامله میلنگد .... چی بگم خواستم خودمو گول بزنم ؛ همه ی خاطراتم رو انداختم یه گوشه ای و گفتم : فراموش الهی ....
پشت چراغ قرمز،
امروز چه سخت باخـــتم آنچه را که همیشه هـــراس باختنش را داشتم خدایا دیگر هیچ از تو نمیخواهم آنچه خواستم نداده پس گرفتی پس بگیر آنچه را که به من ترحم کردی
خسته بود اهــل زمين نبود نـمازش شــكســته بود حرمت عشق ؛ در اندازه ی افكار ما نيست .... پس به هر دلبستني عشق نگوييد حال من بد نيست غم کم می خورم .......... کم که نه!هرروزکم کم می خورم
ما کاشفان کوچه های بن بستیم! حرف های خسته ای داریم این بار پیامبری بفرست که تنها گوش کند....
خاطره هایم را هر روز جستجو می کنم... کمی زود بود ولی.... دعایت گرفت مادربزرگ!.... پــــیـــــر شـــــدم...!! من خسته ام ... بگذار از اینجا هم بیرونمان کنند ... پشت دیوار همین کوچه به دارم بزنید من که رفتم بنشینید و هوارم بزنید باد هم آگهی مرگ مرا خواهد برد بنویسید که بد بودم و دارم بزنیـــــد من از آیین شما سیــــــر شــــــدم پنجه در هرچه که من واهمه دارم بزنید دست هایم چقدر بود و به دریا نرسید؟ خبر مرگ مرا طعنه به یارم بزنیـــــــد اینجا در قلب من حد و مرزی برای حضور تو نیست به من نگو که چگونه بی تو زیستن را تمرین کنم مگر ماهی بیرون از آب میتواند نفس بکشد مگر می شود هوا را از زندگیم برداری و من زنده بمانم بگو معنی تمرین چیست ؟ بریدن از چه چیز را تمرین کنم ؟ بریدن از خودم را ؟ مگر همیشه نگفتم که تو هم پاره ای از تن منی ... از من نپرس که اشکهایم را برای چه به پروانه ها هدیه می دهم همه می دانند که دوری تو روحم را می آزارد تو خود پروانه ها را به من سپردی که میهمان لحظه های بی کسی ام باشند نگاهت را از چشمم برندار مرا از من نگیر ... هوای سرد اینجا رو دوست ندارم مرا عاشقانه در آغوش بگیر که سخت تنهام
ساعت ها را بگذارید بخوابند ، بیهوده زیستن را نیازی به شمردن نیست.
هر چند سلام سر آغاز دردناک خداحافظی است. ولی بگذار خداحافظی سلامی نو باشد. بگذار سرنوشت و تقدیر بازی خویش را ادامه دهند. من و تو در این بازی یار و مونس یکدیگریم. بگذار بگریم که جز اشک مرحمی نیست مرا. در خلوت سکوتم قدم می نهم و قلبم را آرام آرام تسکین می دهم. چرا که می خواهم در آن بذر محبت بکارم .
سکوتم را دوست دارم زیرا در آن هزاران فریاد نهفته است. و تو ای مهربان! فریادم را از سکوتم و از چشمان خسته ام بخوان و مرا یاری کن. ما هميشه صدا هاي بلند را ميشنويم پر رنگ ها را ميبينيم سخت ها را ميخواهيم غافل از اينكه.... خوبها آسان مي آيند بي رنگ مي مانند و بي صدا ميروند...
وقتی که در ایوان دلتنگی هایت می نشینی
وقتی که پشت یک پنجره بارانی ، بی هوا
شاعر می شوی
وقتی دیگر کسی برای شنیدن جمله هایت
به اندازه لحظه ای فرصت نمی گذارد کسی هست که می شود به او پناه برد کسی که شب دلتنگی ها را با او می توان قسمت کرد یک نفر هست ، یک نفر که تا خواب دوباره چشمهایت با توست شب دلتنگی هایت را با او قسمت کن ... تنها با او ...
نمي دونم از كجا شروع كنم؟
بايد قصه اي تازه آغاز كنم و نشان دهم كه هنوز ميتوانم عشق بورزم
اسمم داره یادم میره چون تو صدام نمیکنی دلتنگتر میشم ولی نشنیده میگیری منو با این که با من نیستی دیوونه میشم از غمت داشتن تو کوتاه بود .. اما همونم کم نبود حقیقتو میدونی و ازم دفاع نمیکنی مردم تو رو از چشم من امشب تماشا میکنن کاش اتفاقی رد بشی از کوچههای دلخوری هر بار با شنیدن صدای تو آروم شدم
در همهمه این شهر ؛ در میان هیاهوی آدم ها که شتابان به هر سو در حرکت هستند صدای پر محبت تو در ذهنم تکرار می شود صدایی که چون تکیه گاهی امن مرا در خود جای داده و آهنگ زندگی را در خاطرم زمزمه می کند و نبض زندگی با نوازش خود قلب مرا در دست گرفته تا طعم خوش نجابت تو را بر دلم نجوا کند نجوایی از شقایق های همیشه عاشق که به یاد داشته باشم توئی را که بذر یک دلی را در دلم کاشتی بذری که این گونه مرا شیفته تو ساخت که اینک این گونه بیقرارت شده ام... منظره های دوردست را نمی خواهم فقط پیش پایم را روشن کن همین یک قدم کافیست با نام و یاد تو آغاز میکنم که یادت امتداد نفس ها و روشنی دیده هاست . بار الها : یادم یاد توست و دلم سوی آمرزش و مهربانی توست. به امیــد تــو ماه من...
روزگار بهتری از راه می رسد کسی نگفته است که زندگی کار ساده ایست،گاهی بسیار سخت و ناخوشایند می نماید. اما با تمام فراز و فرودهایش، زندگی ...از ما انسانی بهتر و نیرومند تر می سازد. حتی اگر در لحظه حقیقت آن را در نیابیم. به یاد آر ... که در آزردگی، رنج از خود دور داری،و در دلتنگی، بگذاری اشکهایت جاری شوند، و در خشم خود را رها سازی،و در ناکامی بر خود چیره شوی،تا می توانی یار خود باش. می توانی بهترین دوست خود باشی،اما به هنگام آشفتگی مرا خبر کن! می کوشم، بدانم چه وقت باید در کنارت باشم.اما گاه ممکن نیست، پس خبرم کن. عشق بالاترین هدیه ای است که می توانیم به یکدیگر بدهیم.و ایثار یکی از بزرگترین لذت هایی است که به ما ارزانی شده. من اینجایم هر زمان و همیشه،تا هر آنچه دارم به تو هدیه دهم
عشق من انگار که از خاطره آشنایی ام با توهزار سال گذشته است که این چنین همه چیز، وهم و گنگ وخاموش در دورنمایی از مه وابرهای سیاه غوطه ورند نمی دانم پس برای کدام خاطره است ، برای کدام نگاه و کدام لحن عاشقانه توست که بغض گلوی امروز و فردایم را چنین فشار می دهد ... من را فراموش کن من پراز زمستان های طولانیم و حسرتی جاری در شریان زندگی ! من نیز تو را فردا به خاطر خواهم آورد امروز برای ماندن کمی دیر است که کوچه های تنهایی ام دلواپس بازگشت منند وخاطره ها منتظر که دستی بیدارشان کند راستی دستانم التماس را فراموش کرده اند و دورنمای عا شقانه های نگاهم را تعطیل . تو هم به خانه برگرد ، می بینی هوا ابریست برگرد و بدون من زندگی کن . می رویم و با خود می بریم عشق هایمان را، رازها و زخم های ناگفته را به زیر خاک یا آسمان به این امید که شاید روزی ، جایی ناگفته ها را مجال گفتنی باشد چی بگم و باز هم بگویی ... و آنقدر بگویی ... تا باور کند تمام آنچه را که نمی خواست الهی ....
. دلم یک مزرعه میخواهد یک تو یک من وگندم زاری طلایی رنگ که هوایش ﺁکنده باعطرنفس های توباشد... صدایت درگوشم زمزمه می شود
تو که می آیی پنجره ای باز می شود پرده بی رنگ دلتنگی کنار می رود آرام میان جانم خانه می کنی
ای دلم دیدی ماتت کردو رفت..... زندگی یعنی من شاید آرام تــر می شدم دستت را به مـن بـده من در كنار تو بودم بي آنكه شور و نوايي داشته باشم،بي آنكه بدانم تو از خورشيد گرمتري،بي آنكه بدانم تو از همه شعرهايي كه من ازبركرده ام شنيدني تري.من در كنار توبودم،اما دريغا نمي دانستم كه كجا هستم.نميدانستم از آسمان و زمين چه ميخواهم.هرشب در ديوان حافظ دنبال كسي ميگشتم كه مرا تا دروازه هاي قيامت ببرد. من انگار منتظر بودم كه كسي بيايد كه قلبش زادگاه همه گلها باشد.وقتي به من نگاه ميكردي چشمهايم را بستم.وقتي در جاده هاي خاطره غزل خواندي ايستادم و خاموش ماندم.مهربانانه آمدي،سنگدلانه رفتم.از شكفتن گفتي،از خزان سرودم. ناگهان مه همه جا را فرا گرفت.حرفهايم مرطوب شد و چشمهايت با ابرهاي مهاجر رفتند.شب آمد و چراغها نيامدند،ظلمت آمد و چشمهايت نيامدند.شب در دلم چنان خيمه زد كه انگار هزاران سال قصد اقامت دارد.كاش ني ها از جدايي من و تو حكايت ميكردند. اكنون ميخواهم دنيا پنجره اي شود و من از قاب آن به افق نگاه كنم و آنقدر دعا بخوانم كه تو با نخستين خورشيد به خانه ام بيايي.اكنون دوست دارم باغهاي زمين را دور بريزم،آنگاه گلهاي تازه اي بيافرينم و تقديم تو كنم... رفاقت مثل آدم برفی میمونه، درست کردنش راحت؛ اما نگه داشتنش سخت!
در خود می نگرم تا ببینم که خطا کجاست ... بعد از کمی تامل و قدری سکوت پی میبرم : آنجا که خالی از خداست ، خطاست . . . به یاد می آورم، آنجا که از یاد او غافل شده ایم، به بیراهه رفته ایم ... پرسند دنیا خواهی یا دوست ؟ گویم ای بی خبران : دوست همه دنیای من است ..
.
.. سال ها گذشته است... باورت میشود زندگیم... از آن روزی که دلم دیگر تاب نیاورد دلتنگی ها را که بخواهد در قلب بی قرارش نگه دارد... آن روز، گمان می کردم عمر دلنوشته های دل بی قراری ام ماهی هم نمی شود حتی . واینک، سال ها گذشته است... و من از آن روز آغاز بی قرارترم و بی تاب تر. آنچنان که دل دلواپسی هایم دیگر به خیالت دلخوش نمی شود... پر از حرفم ، پر از واژه واژه عاشقانه هایی که خودم هم به سختی می فهممشان.. پر از حرف به حرف کلماتی از جنس احساس که خواندنشان سخت است و نوشتنشان سخت تر... نمی دانم از کدام گوشه ی این دل نااستوار برایت بگویم... دل بردی از من به یغما .. دلواپسی عاشقانه شیرین است ، اما آرزومند آنم که هیچوقت در برزخ هجران تجربه اش نکنی... سخت است نازنینم... نمی خواهم غمش توی قلب پاکت خانه کند... آشفته ام ... می بینی... نگاهت روی زمین دنبال کدام ستاره می گشت... سرت را بالا بیاور... نه... نه تو حرکت نکن. بگذار من دستم را زیر چانه ات بگذارم و سرت را بالا بیاورم. بگذار گونه های لطیفت را نوازش کنم. نگاهم کن . نیازمند آنم که از دریچه ی چشمان روشن تو دیده شوم... بگذار در برق چشمانت آتش بگیرم. بگذار در حریم امن آغوشت آرام بگیرم. مثل کودکی می ترسد از تاریکی شب از هجوم دنیای بی تو می ترسم. بگذار در شب موهایت گم بشوم. ودرآغوشت پنهانم کن. نمی خواهم جز تو را ببینم... چی بگم میدانی.... من هنوز هم در پس تمام اتفاق هایی که نیفتاده اند میشکنم چشم هایت را ببند گوش کن اینجا یکی دلش را در آغوش گرفته و زیر آوار بغض هایش جیغ میکشد بگذار جیغ بکشد از صدای یکنواخت روزگار که بهتر است الهی ....
سکوت نکن، سکوت آخرین حرف نیست! بار دیگر دلم دارد زیر بار غم می شکند خدایا کمکم کن! به فریادم برس طاقت دوباره شکستن را ندارم! از پشت شیشه های بزرگ دلتنگی گریه میكنم و آرزو میكنم كه كاش برای یك لحظه فقط یك لحظه آغوش گرمت غرقم غرق در افکار دور غرق در اعماق یک دریا پر از غرور این منم دور از خودم دور از عشق به کجا ره می سپارم نمی دانم کاش می دانستم چه چیزی بین من و خودم، بین من و تو فاصله انداخت! ولی می دانم روزی پیدایت خواهم کرد به همین زودی به همین سادگی این ره را خواهم رفت تا به انتها با دلی پرامید خواهم رفت با قلبی سرشار از عشق خواهم رفت با خدا خواهم رفت! کاش می شد فاصله را دور زد کاش می شد عشق را احساس کرد کاش می شد اشتباهات را خط زد کاش می شد عشق را باور کرد! از پشت شیشه های بزرگ دلتنگی گریه میكنم و آرزو میكنم كه كاش برای یك لحظه فقط یك لحظه آغوش گرمت روزگار عشق ورزي ها گذشت تمام ماه تو آبه شبیه عکس یه رویاست تو خوابیدی جهان خوابه! زمین دور تو میگرده زمان دست تو افتاده تماشا کن
صبر کن سهراب گفته بودی قایقی خواهم ساخت قایقت جا دارد؟ من هم از همهمه اهل زمین دلگیرم به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد با چراغی همه جا گشتم وگشتم در شهر هیچ کس هیچ کس اینجا به تو مانند نشد هر کسی در دل من جای خودش را دارد جانشین تو در این سینه خداوند نشد
شکوه کن_گلایه کن_بگو از ستاره های آسمان شهرتان از ترانه های تازه ای که گوش می کنی از پرنده ای که روی بامتان نشست بی خیال حرف دیگران«سلام!»
دیدی ای دل که غم یار دگر بار چه کرد چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت وای از آن مست که با مردم هشیار چه کرد اشک من رنگ شفق یافت ز بی مهری یار طالع بی شفقت بین که در این کار چه کرد برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر وه که با خرمن مجنون دل انکار چه کرد ساقیا جام میم ده که نگارندهء غیب نیست معلوم که در پردهء اسرار چه کرد آنکه بر نقش زد این دایرهء مینایی کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد فکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد
قحطی عشق
گل می دهد دوباره غزل در هوای تو دارد بهار می چکد از چشمهای تو گل می دهد دوباره در این قحط سال عشق احساس شاعرانه من از صدای تو
از هر که دیده ام به خدا مهربانتری دریا! دلم گرفته در اینجا برای تو در کوچه های خلوت شعرم قدم بزن بگذار تا نفس بکشم در هوای تو امشب به احترام تو این شعر ساده را آماده کرده ام که بریزم به پای تو وقتی تو می رسی نفسم تازه می شود احساس کرده ام شده ام مبتلای تو شب با هزار دلهره خوابم نمی برد وقتی دریغ می شود از من صدای تو درا ببند، حوصله کن، ها، غریبه نیست از راه دور آمده این آشنای تو کنج غربت نمی دانم چرا ویرانم امشب زمکر آسمان گریانم امشب ز روح زرد و بی روح زمانه به سوی آسمان نالانم امشب
ز رنج خانمان سوز جدایی خدای من چه بی سامانم امشب درون سینه ام یک راز پنهان مثل خستگان بی جانم امشب چو پروانه برای وصل جانان گهی افتان گهی خیزانم امشب اسیری دلشکسته کنج خلوت کویری در پی بارانم امشب چو غنچه باز گشتم در وصالت ولی افسوس سرگردانم امشب دو چشمم را نهادم بر سر راه به امید سحر می مانم امشب
زندگی یک بازی درد آور است زندگی یک اول بی آخر است زندگی کردیم اما باختیم کاخ خود را روی دریا ساختیم
لمس باید کرد این اندوه را بر کمر باید کشید این کوه را زندگی را با همین غم ها خوش است با همین بیش و همین کم ها خوش است باختیم و هیچ شاکی نیستیم بر زمین خوردیم و شاکی نیستیم
v
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
|
About
به وبلاگ من خوش آمدید.
آبان 1392 مهر 1392 شهريور 1392 خرداد 1392 ارديبهشت 1392 فروردين 1392 اسفند 1391 دی 1391 آبان 1391 مهر 1391 شهريور 1391 AuthorsLinks
تبادل
لینک هوشمند
SpecificLinkDump
کاربران آنلاین: بازدیدها : آمار وب سایت:
|