Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


آخرین نفس را در این قفس برای تو می زنم

موزیک ،تصاویر،اس ام اس،مطالب آموزشی

 


وقتی برگ های خشک پاییزی رو زیر پات له میکنی

یادت باشه که اونا یه روزی بهت نفس هدیه میکردن



گنجینه

خاطره هایم را هر روز جستجو می کنم...

شاید بیابم تو را

در لا به لای برگه های کهنه اش

خودت را نشان بده

بی خبر پاک شدن شایسته ی تو نبود...

به سوی روشنایی

کمی زود بود

              ولی....

       دعایت گرفت مادربزرگ!....

 

  پــــیـــــر شـــــدم...!!

پیر شدم...!!

 

 


دوباره سیب بچین حوا ...

 

                      من خسته ام ...

                                 بگذار از اینجا هم بیرونمان کنند ...

 

ندانستم

 


پشت دیوار همین کوچه به دارم بزنید

 

من که رفتم بنشینید و هوارم بزنید

 

باد هم آگهی مرگ مرا خواهد برد

 

بنویسید که بد بودم و دارم بزنیـــــد

 

من از آیین شما سیــــــر شــــــدم

 

پنجه در هرچه که من واهمه دارم بزنید

 

دست هایم چقدر بود و به دریا نرسید؟

خبر مرگ مرا طعنه به یارم بزنیـــــــد

بی تو

 

 

 

 

اینجا در قلب من حد و مرزی برای حضور تو نیست

 

 

به من نگو که چگونه بی تو زیستن را تمرین کنم

 

 

مگر ماهی بیرون از آب میتواند نفس بکشد

 

 

مگر می شود هوا را از زندگیم برداری و من زنده بمانم

 

 

بگو معنی تمرین چیست ؟

 

 

بریدن از چه چیز را تمرین کنم ؟

 

 

بریدن از خودم را ؟

 

 

مگر همیشه نگفتم که تو هم پاره ای از تن منی ...

 

 

از من نپرس که اشکهایم را برای چه به پروانه ها هدیه می دهم

 

 

همه می دانند که دوری تو روحم را می آزارد

 

 

تو خود پروانه ها را به من سپردی که میهمان لحظه های بی کسی ام باشند

 

 

نگاهت را از چشمم برندار مرا از من نگیر ...

 

 

هوای سرد اینجا رو دوست ندارم

 

مرا عاشقانه در آغوش بگیر که سخت تنهام

 

گنجینه

ساعت ها را بگذارید بخوابند ، بیهوده زیستن را نیازی به شمردن نیست.

من و دل

 

+نوشته شده در جمعه 29 دی 1391برچسب:,ساعت11:51توسط صادق | |

 

هر چند سلام سر آغاز دردناک خداحافظی است. ولی بگذار خداحافظی سلامی نو باشد.

بگذار سرنوشت و تقدیر بازی خویش را ادامه دهند. من و تو در این بازی یار و مونس یکدیگریم.

بگذار بگریم که جز اشک مرحمی نیست مرا.

در خلوت سکوتم قدم می نهم و قلبم را آرام آرام تسکین می دهم.

چرا که می خواهم در آن بذر محبت بکارم . 

 

سکوتم را دوست دارم زیرا در آن هزاران فریاد نهفته است.

 

و تو ای مهربان! فریادم را از سکوتم و از چشمان خسته ام بخوان و مرا یاری کن.

ما هميشه صدا هاي بلند را ميشنويم

پر رنگ ها را ميبينيم

سخت ها را ميخواهيم

غافل از اينكه....

خوبها آسان مي آيند

بي رنگ مي مانند

و بي صدا ميروند...

 

 

وقتی که در ایوان دلتنگی هایت می نشینی

 

    وقتی که پشت یک پنجره بارانی ، بی هوا

 

    شاعر می شوی

 

    وقتی دیگر کسی برای شنیدن جمله هایت

 

    به اندازه لحظه ای فرصت نمی گذارد

    کسی هست که می شود به او پناه برد

    کسی که شب دلتنگی ها را با او می توان قسمت کرد

    یک نفر هست ،

    یک نفر که تا خواب دوباره چشمهایت با توست

    شب دلتنگی هایت را با او قسمت کن ... تنها با او ...

 

 

 

 

 

 

+نوشته شده در پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:,ساعت21:35توسط صادق | |