امسال هم تموم میشه و من میمونم و نداشته هام.... انگار وقتی قرار به نبودن هاست... فرقی نمی کنه چند وقته نیستی.. از همان لحظه ی نخست دلتنگم . چیزی نگفتم ، نه اینکه چیزی برای گفتن نداشتم ، شاید خیلی چیزها رو واسه نگفتن داشتم ! انگار فقط افسوس ماند برای من و تمام آرزوهای خوبم برای تو . که به تو سپرده بودمش با هزار و یک امید . و امروز ساده شکست ... دلم می خواد بلند بلند بخندم به دنیا ، به خودم . اما نه به تو . میگن آروم باش ... هستم . آنقدر که حتی تو هم نمی تونی نا آرامی درونم رو بفهمی ... حس میکنم زیر واژه ی اسمت دارم رسوب میکنم ... بیخیال ... به هر دری که میزنم دوباره میرسم به تو ! بــاید دلم را بکنم از دلَت ، و برای کندنش اجازه ندارم به حریم خصوصی دل تو پا بگذارم . پس این كار را به تو محول می كنم ... اگر کنده شد ، برایت آسمانی پر از ستاره های چشمك زن ، و هـــرشب ماهی كامل ، كنار می گذارم . و تمام عشق شیرینی که در دلم برایت ساخته ام در ماه تلنبار می كنم ... و درست رو به روی پنجره ی اتاقت می گذارمش ... فقط بدان اگر هرشب با دیدن ماه ، صدای چکه های اشک هایت تمامی نداشت دل من لا به لای آن چه كه در ماه تلنبار كرده بودم گم شده و بر نخواهد گشت . تو می دانی و دلَت ... ! و وقتی هر شب یک ماه کامل داری حواست رو بیشتر جمع کن چون یک پای معامله میلنگد .... چی بگم خواستم خودمو گول بزنم ؛ همه ی خاطراتم رو انداختم یه گوشه ای و گفتم : فراموش الهی ....
پشت چراغ قرمز،
امروز چه سخت باخـــتم آنچه را که همیشه هـــراس باختنش را داشتم خدایا دیگر هیچ از تو نمیخواهم آنچه خواستم نداده پس گرفتی پس بگیر آنچه را که به من ترحم کردی خسته بود اهــل زمين نبود نـمازش شــكســته بود حرمت عشق ؛ در اندازه ی افكار ما نيست .... پس به هر دلبستني عشق نگوييد حال من بد نيست غم کم می خورم .......... کم که نه!هرروزکم کم می خورم ما کاشفان کوچه های بن بستیم! حرف های خسته ای داریم این بار پیامبری بفرست که تنها گوش کند....
خاطره هایم را هر روز جستجو می کنم... کمی زود بود ولی.... دعایت گرفت مادربزرگ!.... پــــیـــــر شـــــدم...!! من خسته ام ... بگذار از اینجا هم بیرونمان کنند ... پشت دیوار همین کوچه به دارم بزنید من که رفتم بنشینید و هوارم بزنید باد هم آگهی مرگ مرا خواهد برد بنویسید که بد بودم و دارم بزنیـــــد من از آیین شما سیــــــر شــــــدم پنجه در هرچه که من واهمه دارم بزنید دست هایم چقدر بود و به دریا نرسید؟ خبر مرگ مرا طعنه به یارم بزنیـــــــد اینجا در قلب من حد و مرزی برای حضور تو نیست به من نگو که چگونه بی تو زیستن را تمرین کنم مگر ماهی بیرون از آب میتواند نفس بکشد مگر می شود هوا را از زندگیم برداری و من زنده بمانم بگو معنی تمرین چیست ؟ بریدن از چه چیز را تمرین کنم ؟ بریدن از خودم را ؟ مگر همیشه نگفتم که تو هم پاره ای از تن منی ... از من نپرس که اشکهایم را برای چه به پروانه ها هدیه می دهم همه می دانند که دوری تو روحم را می آزارد تو خود پروانه ها را به من سپردی که میهمان لحظه های بی کسی ام باشند نگاهت را از چشمم برندار مرا از من نگیر ... هوای سرد اینجا رو دوست ندارم مرا عاشقانه در آغوش بگیر که سخت تنهام ساعت ها را بگذارید بخوابند ، بیهوده زیستن را نیازی به شمردن نیست.
هر چند سلام سر آغاز دردناک خداحافظی است. ولی بگذار خداحافظی سلامی نو باشد. بگذار سرنوشت و تقدیر بازی خویش را ادامه دهند. من و تو در این بازی یار و مونس یکدیگریم. بگذار بگریم که جز اشک مرحمی نیست مرا. در خلوت سکوتم قدم می نهم و قلبم را آرام آرام تسکین می دهم. چرا که می خواهم در آن بذر محبت بکارم .
سکوتم را دوست دارم زیرا در آن هزاران فریاد نهفته است. و تو ای مهربان! فریادم را از سکوتم و از چشمان خسته ام بخوان و مرا یاری کن. ما هميشه صدا هاي بلند را ميشنويم پر رنگ ها را ميبينيم سخت ها را ميخواهيم غافل از اينكه.... خوبها آسان مي آيند بي رنگ مي مانند و بي صدا ميروند...
وقتی که در ایوان دلتنگی هایت می نشینی
وقتی که پشت یک پنجره بارانی ، بی هوا
شاعر می شوی
وقتی دیگر کسی برای شنیدن جمله هایت
به اندازه لحظه ای فرصت نمی گذارد کسی هست که می شود به او پناه برد کسی که شب دلتنگی ها را با او می توان قسمت کرد یک نفر هست ، یک نفر که تا خواب دوباره چشمهایت با توست شب دلتنگی هایت را با او قسمت کن ... تنها با او ...
نمي دونم از كجا شروع كنم؟ بايد قصه اي تازه آغاز كنم و نشان دهم كه هنوز ميتوانم عشق بورزم
اسمم داره یادم میره چون تو صدام نمیکنی دلتنگتر میشم ولی نشنیده میگیری منو با این که با من نیستی دیوونه میشم از غمت داشتن تو کوتاه بود .. اما همونم کم نبود حقیقتو میدونی و ازم دفاع نمیکنی مردم تو رو از چشم من امشب تماشا میکنن کاش اتفاقی رد بشی از کوچههای دلخوری هر بار با شنیدن صدای تو آروم شدم
در همهمه این شهر ؛ در میان هیاهوی آدم ها که شتابان به هر سو در حرکت هستند صدای پر محبت تو در ذهنم تکرار می شود صدایی که چون تکیه گاهی امن مرا در خود جای داده و آهنگ زندگی را در خاطرم زمزمه می کند و نبض زندگی با نوازش خود قلب مرا در دست گرفته تا طعم خوش نجابت تو را بر دلم نجوا کند نجوایی از شقایق های همیشه عاشق که به یاد داشته باشم توئی را که بذر یک دلی را در دلم کاشتی بذری که این گونه مرا شیفته تو ساخت که اینک این گونه بیقرارت شده ام... منظره های دوردست را نمی خواهم فقط پیش پایم را روشن کن همین یک قدم کافیست با نام و یاد تو آغاز میکنم که یادت امتداد نفس ها و روشنی دیده هاست . بار الها : یادم یاد توست و دلم سوی آمرزش و مهربانی توست. به امیــد تــو ماه من... روزگار بهتری از راه می رسد کسی نگفته است که زندگی کار ساده ایست،گاهی بسیار سخت و ناخوشایند می نماید. اما با تمام فراز و فرودهایش، زندگی ...از ما انسانی بهتر و نیرومند تر می سازد. حتی اگر در لحظه حقیقت آن را در نیابیم. به یاد آر ... که در آزردگی، رنج از خود دور داری،و در دلتنگی، بگذاری اشکهایت جاری شوند، و در خشم خود را رها سازی،و در ناکامی بر خود چیره شوی،تا می توانی یار خود باش. می توانی بهترین دوست خود باشی،اما به هنگام آشفتگی مرا خبر کن! می کوشم، بدانم چه وقت باید در کنارت باشم.اما گاه ممکن نیست، پس خبرم کن. عشق بالاترین هدیه ای است که می توانیم به یکدیگر بدهیم.و ایثار یکی از بزرگترین لذت هایی است که به ما ارزانی شده. من اینجایم هر زمان و همیشه،تا هر آنچه دارم به تو هدیه دهم عشق من انگار که از خاطره آشنایی ام با توهزار سال گذشته است که این چنین همه چیز، وهم و گنگ وخاموش در دورنمایی از مه وابرهای سیاه غوطه ورند نمی دانم پس برای کدام خاطره است ، برای کدام نگاه و کدام لحن عاشقانه توست که بغض گلوی امروز و فردایم را چنین فشار می دهد ... من را فراموش کن من پراز زمستان های طولانیم و حسرتی جاری در شریان زندگی ! من نیز تو را فردا به خاطر خواهم آورد امروز برای ماندن کمی دیر است که کوچه های تنهایی ام دلواپس بازگشت منند وخاطره ها منتظر که دستی بیدارشان کند راستی دستانم التماس را فراموش کرده اند و دورنمای عا شقانه های نگاهم را تعطیل . تو هم به خانه برگرد ، می بینی هوا ابریست برگرد و بدون من زندگی کن . می رویم و با خود می بریم عشق هایمان را، رازها و زخم های ناگفته را به زیر خاک یا آسمان به این امید که شاید روزی ، جایی ناگفته ها را مجال گفتنی باشد چی بگم و باز هم بگویی ... و آنقدر بگویی ... تا باور کند تمام آنچه را که نمی خواست الهی .... ببار ای باران ، ببار که غم از دلم رفتنی نیست، اشکهای روی گونه ام دیدنی نیست.
ببار ای باران که این تنهایی تمام شدنی نیست، آن لحظه های زیبا تکرار شدنی نیست. ببار ای باران که شعر تلخ جدایی خواندنی نیست ، غم تلخی که در سینه دارم فراموش شدنی نیست . ببار که دلم گرفته است ، چشمهایم از اشک ریختن خسته است. ببار ای باران ، که سکوت این لحظه ها با صدای تو و صدای گریه هایم شکسته شود، دلم از غصه ها خالی شود و لحظه هایم مثل همیشه بارانی شود. ببار ای باران ، آمدن تو مرا آرام میکند ، قطره های تو مرا از چشمان غریبه ها پنهان میکند. چه آمد بر سرم که اینگونه پریشانم ، باور ندارم که اینگونه تنهایم . چه آمد بر سرم که اینک آرزوی کسی را دارم که با من قدم بزند در زیر قطره های باران، درد دل کند با من در این حال و هوای دلگیر آسمان. ببار ای باران که غم از دلم رفتنی نیست ، هوای سرد قلبم گرم شدنی نیست. راهم را گم کرده ام در کوچه پس کوچه های شهر در این شب بارانی ، کجا بروم، من که سرپناهی را جز تو ندارم ای باران ، در آغوش چه کسی آرام بگیرم من که هیچکس جز خدا را ندارم ای آسمان. ببار ای باران ، این آرامش ناخواسته ام را در زیر قطره های باوفایت از من نگیر ، بیوفا نباش ، ای باران با وفا تنها همین شب هوای مرا داشته باش . دلم یک مزرعه میخواهد یک تو یک من وگندم زاری طلایی رنگ که هوایش ﺁکنده باعطرنفس های توباشد...
صدایت درگوشم زمزمه می شود
تو که می آیی پنجره ای باز می شود پرده بی رنگ دلتنگی کنار می رود آرام میان جانم خانه می کنی
ای دلم دیدی ماتت کردو رفت..... من که گفتم این پرستو رفتنیست....
آه عجب کاری به دستم داد دل..... هم شکستو هم شکستم داد دل......
تمام چیزی که باید از زندگے آموخت ،
تنها یــــک کلمه است "مےگذرد" ولے دق می دهد تـــــا بگــــــــــــذرد... به سلامتی تو،
تویی که این متن رو میخونی تویی که دلت شکست ولی مرام داشتی، تنها موندی…. اما معرفت داشتی….
تو دختری که تو این روزای سخت از خیلی از نامردای مرد نما مقاومتری و محکمتری…. تو پسری که تو این روزای سخت از خیلی زن نما های سنگدل با احساس ترى، لطیفتری نه میگم بی خیال نه میگم خوش باش… بابت خوردن مهر با ارزش آدم رو پیشونیت داری بها میپردازی به نظرت نمی ارزه؟ می ارزه خوبم می ارزه…. به سلامتی تو… زندگی یعنی من وخدا را دیدن واز او پرسیدن
راز این عشق که می سوزاند همه ی هستی ما را هردم.... ![]() شاید آرام تــر می شدم
ماه گفت: چرا؟
نابینا گفت:اگر می دیدمت عاشق زیباییت میشدم ولی حالا که نمی بینمت عاشق خودت هستم
دستت را به مـن بـده
گاهي دلم نمي خواست تو را ببينم،اما تو در كنارم بودي و نفس هايت يخ روزهايم را باز ميكرد.گاهي دلم نمي خواست تو را بخوانم،اما تو مثل يك ترانه زيبا بر لبم زندگي مي كردي.
من در كنار تو بودم بي آنكه شور و نوايي داشته باشم،بي آنكه بدانم تو از خورشيد گرمتري،بي آنكه بدانم تو از همه شعرهايي كه من ازبركرده ام شنيدني تري.من در كنار توبودم،اما دريغا نمي دانستم كه كجا هستم.نميدانستم از آسمان و زمين چه ميخواهم.هرشب در ديوان حافظ دنبال كسي ميگشتم كه مرا تا دروازه هاي قيامت ببرد. من انگار منتظر بودم كه كسي بيايد كه قلبش زادگاه همه گلها باشد.وقتي به من نگاه ميكردي چشمهايم را بستم.وقتي در جاده هاي خاطره غزل خواندي ايستادم و خاموش ماندم.مهربانانه آمدي،سنگدلانه رفتم.از شكفتن گفتي،از خزان سرودم. ناگهان مه همه جا را فرا گرفت.حرفهايم مرطوب شد و چشمهايت با ابرهاي مهاجر رفتند.شب آمد و چراغها نيامدند،ظلمت آمد و چشمهايت نيامدند.شب در دلم چنان خيمه زد كه انگار هزاران سال قصد اقامت دارد.كاش ني ها از جدايي من و تو حكايت ميكردند. اكنون ميخواهم دنيا پنجره اي شود و من از قاب آن به افق نگاه كنم و آنقدر دعا بخوانم كه تو با نخستين خورشيد به خانه ام بيايي.اكنون دوست دارم باغهاي زمين را دور بريزم،آنگاه گلهاي تازه اي بيافرينم و تقديم تو كنم...
رفاقت مثل آدم برفی میمونه، درست کردنش راحت؛ اما نگه داشتنش سخت!
در خود می نگرم تا ببینم که خطا کجاست ...
بعد از کمی تامل و قدری سکوت پی میبرم : آنجا که خالی از خداست ، خطاست . . . به یاد می آورم، آنجا که از یاد او غافل شده ایم، به بیراهه رفته ایم ...
پرسند دنیا خواهی یا دوست ؟ گویم ای بی خبران : دوست همه دنیای من است ..
. .. سال ها گذشته است... باورت میشود زندگیم... از آن روزی که دلم دیگر تاب نیاورد دلتنگی ها را که بخواهد در قلب بی قرارش نگه دارد... آن روز، گمان می کردم عمر دلنوشته های دل بی قراری ام ماهی هم نمی شود حتی . واینک، سال ها گذشته است... و من از آن روز آغاز بی قرارترم و بی تاب تر. آنچنان که دل دلواپسی هایم دیگر به خیالت دلخوش نمی شود... پر از حرفم ، پر از واژه واژه عاشقانه هایی که خودم هم به سختی می فهممشان.. پر از حرف به حرف کلماتی از جنس احساس که خواندنشان سخت است و نوشتنشان سخت تر... نمی دانم از کدام گوشه ی این دل نااستوار برایت بگویم... دل بردی از من به یغما .. دلواپسی عاشقانه شیرین است ، اما آرزومند آنم که هیچوقت در برزخ هجران تجربه اش نکنی... سخت است نازنینم... نمی خواهم غمش توی قلب پاکت خانه کند... آشفته ام ... می بینی... نگاهت روی زمین دنبال کدام ستاره می گشت... سرت را بالا بیاور... نه... نه تو حرکت نکن. بگذار من دستم را زیر چانه ات بگذارم و سرت را بالا بیاورم. بگذار گونه های لطیفت را نوازش کنم. نگاهم کن . نیازمند آنم که از دریچه ی چشمان روشن تو دیده شوم... بگذار در برق چشمانت آتش بگیرم. بگذار در حریم امن آغوشت آرام بگیرم. مثل کودکی می ترسد از تاریکی شب از هجوم دنیای بی تو می ترسم. بگذار در شب موهایت گم بشوم. ودرآغوشت پنهانم کن. نمی خواهم جز تو را ببینم... چی بگم میدانی.... من هنوز هم در پس تمام اتفاق هایی که نیفتاده اند میشکنم چشم هایت را ببند گوش کن اینجا یکی دلش را در آغوش گرفته و زیر آوار بغض هایش جیغ میکشد بگذار جیغ بکشد از صدای یکنواخت روزگار که بهتر است الهی .... |
About
به وبلاگ من خوش آمدید.
آبان 1392 مهر 1392 شهريور 1392 خرداد 1392 ارديبهشت 1392 فروردين 1392 اسفند 1391 دی 1391 آبان 1391 مهر 1391 شهريور 1391 AuthorsLinks
SpecificLinkDump
حمل ماینر از چین به ایران
کاربران آنلاین: بازدیدها :
|