بار دیگر دلم دارد زیر بار غم می شکند خدایا کمکم کن! به فریادم برس طاقت دوباره شکستن را ندارم! از پشت شیشه های بزرگ دلتنگی گریه میكنم و آرزو میكنم كه كاش برای یك لحظه فقط یك لحظه آغوش گرمت غرقم غرق در افکار دور غرق در اعماق یک دریا پر از غرور این منم دور از خودم دور از عشق به کجا ره می سپارم نمی دانم کاش می دانستم چه چیزی بین من و خودم، بین من و تو فاصله انداخت! ولی می دانم روزی پیدایت خواهم کرد به همین زودی به همین سادگی این ره را خواهم رفت تا به انتها با دلی پرامید خواهم رفت با قلبی سرشار از عشق خواهم رفت با خدا خواهم رفت! کاش می شد فاصله را دور زد کاش می شد عشق را احساس کرد کاش می شد اشتباهات را خط زد کاش می شد عشق را باور کرد! از پشت شیشه های بزرگ دلتنگی گریه میكنم و آرزو میكنم كه كاش برای یك لحظه فقط یك لحظه آغوش گرمت صبر کن سهراب گفته بودی قایقی خواهم ساخت قایقت جا دارد؟ من هم از همهمه اهل زمین دلگیرم به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد با چراغی همه جا گشتم وگشتم در شهر هیچ کس هیچ کس اینجا به تو مانند نشد هر کسی در دل من جای خودش را دارد جانشین تو در این سینه خداوند نشد
شکوه کن_گلایه کن_بگو از ستاره های آسمان شهرتان از ترانه های تازه ای که گوش می کنی از پرنده ای که روی بامتان نشست بی خیال حرف دیگران«سلام!»
دیدی ای دل چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت وای از آن مست که با مردم هشیار چه کرد اشک من رنگ شفق یافت ز بی مهری یار طالع بی شفقت بین که در این کار چه کرد برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر وه که با خرمن مجنون دل انکار چه کرد ساقیا جام میم ده که نگارندهء غیب نیست معلوم که در پردهء اسرار چه کرد آنکه بر نقش زد این دایرهء مینایی کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد فکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد
قحطی عشق
گل می دهد دوباره غزل در هوای تو دارد بهار می چکد از چشمهای تو گل می دهد دوباره در این قحط سال عشق احساس شاعرانه من از صدای تو
از هر که دیده ام به خدا مهربانتری دریا! دلم گرفته در اینجا برای تو در کوچه های خلوت شعرم قدم بزن بگذار تا نفس بکشم در هوای تو امشب به احترام تو این شعر ساده را آماده کرده ام که بریزم به پای تو وقتی تو می رسی نفسم تازه می شود احساس کرده ام شده ام مبتلای تو شب با هزار دلهره خوابم نمی برد وقتی دریغ می شود از من صدای تو درا ببند، حوصله کن، ها، غریبه نیست از راه دور آمده این آشنای تو کنج غربت نمی دانم چرا ویرانم امشب زمکر آسمان گریانم امشب ز روح زرد و بی روح زمانه به سوی آسمان نالانم امشب
ز رنج خانمان سوز جدایی خدای من چه بی سامانم امشب درون سینه ام یک راز پنهان مثل خستگان بی جانم امشب چو پروانه برای وصل جانان گهی افتان گهی خیزانم امشب اسیری دلشکسته کنج خلوت کویری در پی بارانم امشب چو غنچه باز گشتم در وصالت ولی افسوس سرگردانم امشب دو چشمم را نهادم بر سر راه به امید سحر می مانم امشب
زندگی یک بازی درد آور است زندگی یک اول بی آخر است زندگی کردیم اما باختیم کاخ خود را روی دریا ساختیم
لمس باید کرد این اندوه را بر کمر باید کشید این کوه را زندگی را با همین غم ها خوش است با همین بیش و همین کم ها خوش است باختیم و هیچ شاکی نیستیم بر زمین خوردیم و شاکی نیستیم
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
|
About
به وبلاگ من خوش آمدید.
آبان 1392 مهر 1392 شهريور 1392 خرداد 1392 ارديبهشت 1392 فروردين 1392 اسفند 1391 دی 1391 آبان 1391 مهر 1391 شهريور 1391 AuthorsLinks
SpecificLinkDump
حمل ماینر از چین به ایران
کاربران آنلاین: بازدیدها :
|