Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


آخرین نفس را در این قفس برای تو می زنم

موزیک ،تصاویر،اس ام اس،مطالب آموزشی

 

 

یک قلــب پـــاک؛
از تمــــام مــعـــــابـــد و مســـاجــــد
و کلیـــســـا هــــای دنیـــــا مــقـــدس تـــر است .

اگر دلت گرفت...

 سکوت کن...

این روزها هیچکس معنی دلتنگی را نمیفهمد!!!

  

 

 

بوی پاییز مست می کند هوای دلم را

چشمانم ابری می شود و می بارد غصه های ناگفته اش را

درونم میتراود هر لحظه ، تا نفسی تازه تر کنم و بنویسم

تا آرامش بیابم !!

پاییز را دوست دارم ...

با تمام سردی دست بی اعتنای خزانش و تلخی خرد شدن رگ و پود برگهایش ..

این روزها با تلنگری از ادراک درونم خرد می شود ..

خوش به حال دلم !!

این روزها نگاهم دقیقتر شده واحساسم حساس تر ..

آنقدر همه چیز عوض شده و رنگ به رنگ كه خود را نیز نمیشناسم !

غریبه ای هستم با خودم و دنیای آدمها ..

هر روز كه می گذرد ، به معنای عمیق تنهایی نزدیكتر می شوم ..

می دانم روزی خودم را می یابم ..

و این لبخند  که اینک نمادین لبم را می نوازد،

تا دلم را ، نگاه سرد بی تفاوتی ها نشكند !

همیشگی بر لبانم بوسه می بازد ...

خدایا از اعماق قلبم شُکر..

به اشکهایم می بالم و حسادت می کنم

چون به یاد تو و مهربانی هایت

همیشه بر گونه هایم  می لغزد و می درخشد

چی بگم

اینی که روزا ابری باشه و کوتاه ..

اینی که تو حیاط خونه پر بشه از برگ درختا ...

اینی که بشه سرمای هوا رو لمس کرد با وزش بادها ..

چقدر می تونه دلگیر کننده باشه .

وقتی که دل ت گرفته باشه ..

الهی ....

 

چقدر تنها مي شوم وقتي نمي گويي كه

 دوستم داري!

 ديروز هاي رفته ام را ورق زدم

 از عاشقانه هاي ناتمام

 تمام روياهايم در كوچه پس كوچه هاي غرور گم شدند

 و امروز

 ياد تو

 تنها ترنمي است،از تولد بي كسيم

 غريبانه به زمزمه ي انتظار مي انديشم

در را کـه مــی بـــندی ،
بـــــاد هــــم ..
پــشت ِ خــانـه ات ..
زوزه
مــی کــــشد !
مـــن کــــه مـــــنم

وقتی بغضم شکسته شد...
 
و نفس هایم؛
 
غرق شد در اندوه و بی تابی،
 
فقط "سکوت" با من بود!!
 
.گاه گاهی که تنم..
 
خسته از لحظه ها؛
 
به سوی تلخ ترین مرداب زندگی کشیده می شد،
 
و شب هایی که بالشم
 
خیس می شد از اشک شبانه حسرت...
 
فقط "سکوت" با من بود

 

بهار من یه پنجره است به روی یك كاج بلند ...

دودكش سیمانی و آسمانی نیمه ، كه گاهی پرنده ای از ان میگذرد ...

باور كنید من نگران نیستم !

حتی وقتی این آسمان آبی كوچك در منقار خونین كركسی گم میشود .

بر بوم خیال من همیشه جفتی كبوتر سپید پرواز میكنند ؛

 من نگران نیستم حتی وقتی كه سبوی سر ریز كرده بغض هایم را میشكنند ...

آری ...!

كمی دیر شده اما آمده ام

آنقدر دویده ام تا به گرد راهت رسیده ام ..

چهره ات خاموش است اما زبانه های اتش را روی سینه ات میبینم ..

زبانه هایی كه هست و نیست را میسوزاند !

آمده ام تا به صحرای چشمانت شكوفه بدهم ..

آمده ام تا كاری كرده باشم ..

آمده ام تا دل خسته ات را كنار اقاقی ها بگذارم ...

میدانم دیر شده است ..

اما آمده ام ...

 الهی ..

بعلت بارش بی وفایی ...جاده عشق لغزنده است..لطفا" بامحبت حرکت کنید.....

خدایا!

      به من توفیق

         تلاش در شکست

                صبر در نومیدی

                    رفتن بی همراه

                         کار بی پاداش

                                 فداکاری درسکوت

                                          دین بی دنیا

                                           عظمت بی نام

                                        خدمت بی نان

                                      ایمان بی ریا

                                خوبی بی نمود

                         عشق بی هوس

                     تنهایی در انبوه جمعیت

                    ودوست داشتن

                  بدون آنکه دوست بداند،

                  روزی کن!

                  آمین یا رب العالمین!

 

 

سکوت میکنی
و فریاد زمانم را نمی شنوی !
... یک روز !
من سکوت خواهم کرد و تو آن روز............
برای اولین بار مفهوم "دیر شدن " را خواهی فهمید...

 

گاهی در فراسوی این لحظات از خود می پرسم

با خود چه کردی

که همچون باران می باری ... همچون باد گریزانی

و همچون تاریکی در هراس

حتی چشمانت را در کلبه ی وجودش نیافتی

تو خود ، او بودی و او تو نبود

چه بد کردیم به خود

هر چیز زمانی دارد

نفس هم که باشی

دیر برسی

من رفته ام ....

ما در هيچ حال

 قلب هايمان خالي از غم نخواهد شد

 چرا که غم

 وديعه يي ست طبيعي که ما را پاک نگه مي دارد

 انسان هاي بي اندوه

 به معناي متعالي کلمه

 هرگز " انسان " نبوده اند و نخواهند بود

 از اين صافي انسان ساز نترس

 

 

از اینجا که هستم تا

آنجایی که هستی

وجب به وجب دلتنگتم 

آغوشی باش و مرا به اندازه ی تمام اشتباهاتم بغل کن ،
بدون آنکه حرفی میانمان رد و بدل شود ،
فقط نگاه باشد و نفس ،
زندگی آنقدرها دوام نمی آورد ،
همین حالا هم دیر است..!

گاهی سخت میشود

دوستش داري و نمي داند

 دوستش داري و نمي خواهد

 دوستش داري و نمي ايد

 دوستش داري و سهم تو از بودنش

 فقط تصويري است رويايي در سرزمين خيالت

 درونم غوغاست ،ساده میشکنم باهر تلنگری

اینگونه نبودم

اینگونه شدم

 

 

دیدی ای دل که غم عشق دگر باره چه کرد

چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد

آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت

آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد

اشک کم رنگ شفق یافت ز بی مهری یار

طالع بی شفقت بین که درین کار چه کرد

برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر

و که با خرمن دل افگار چه کرد

ساقیا جام میم ده که نگارنده غیب

نیست معلوم که در پرده ی اسرار چه کرد

وانکه پر نقش زد این دایره مینایی را

کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد

فکر عشق اتش غم در دل حافظ زد و سوخت

یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد

چمدانت را که به دست می گیری
چیزی در من از دست می رود…
باور کردنی نیست
که چگونه
حجم اینهمه خاطره
در چمدان کوچکت جا می شود !
فریاد می زنم اگر
این بغض لعنتی امانم دهد !
امان نمی دهد…
پس آهسته زیر لب می گویم:
"مراقب خاطره هایمان باش"...
 

 

 

 خوب نگاه کن.. من همونم با همان احساس همیشگی .
ولی ته دلم... میخوام ببرمت به میهمانی چشم های خسته ام که میخواستم عمری بسته نگهش دارم...
حالا که خوب نگاه میکنم می بینم ، تو خلوتم کسی قدم میزنه...
نگاهتو ازم نگیر و دست هاتو...
حس میکنم حتی نمی خوام به لحظه ای پلک زدن ، مسیر نگاهت به منو سد کنی...
دوست دارم نگاهت ، تنهائی منو بازیچه مردمک هاش کنه...
می ترسم بگی چه خودخواهانه است خواسته ام ..
اما...
حتی اگه نمی خوای ، منو تو یه قاب شیشه ای بذار و تا ابد نظاره ام کن...
اون وقت اون هجوم آدما تو زمین یخ زده ... برای همیشه خاطره است
مگه نه اینکه گفتم مهم فقط توئی  ...
میدونم مونده ای که با کدام نوا ، و با کدام حرف ، و با کدام حس ، تنهائی ام رو تجربه کنی    ..
دلخوشم به بودنت و دلتنگم به نداشتنت ..
میدونی دلتنگی هام چیه ؟
به همین سادگی... دلتنگ دست های سبزتم و دلتنگ نگاه شکلاتی ات...

برای تو مینویسم....
میروم....
پشت خواهم کرد به تمامی تپشهای این دقایق...
دل خواهم کند...
بی تو خواهم زیست...
گوش خواهم سپرد...
فریاد خواهم شد...
مهربان نخواهم بود...
دل نخواهم سپرد...
آرام تر که شدم...
بی تو خواهم
مرد

از تو گفتن سوزش چشم می آورد و از تو نگفتن تورم گلو

 بگویم یا نگویم؟؟؟

 

 

دلم برای یواشکی هایمان تنگ شده...

یواشکی حرف زدن شبونه تا صبح...

برای بوسه های پشت گوشی تلفن...

با صدای آهسته گفتن " دوسـتــتــ دارمـــ "

 

دیگر از تنهــــــایی خستـــــه شده ام...

به کلاغــــها زیر میـــــزی میــــدهم ،

تا قصـــه ام را تمــام کنند...

شب خوابیدی تو تختت ، هی قلت می خوری...

بعد گوشیتو بر می داری می نویسی خوابم نمی بره...

سرد می شی ، بغض می کنی !

می بینی هیچکس و نداری که اینو واسش بفرستی...

تنهایی سخته...

خیلی...

گاهي بايد نباشـــــي؛ تا بفهمـــــي نبودنت واسه كي مهمـــــــه!

کيه که ازت خبر مي گيره کجايي؟؟

کيه که بهت ميگه جات خاليه!

کيه که نگرانت ميشه و ميگه هرجا رسيدي يه خبر بهم بده!

اونوقـــــــته كه ميفهمي بايد هميشه با كــــي باشي !!!

من " ندار " بودم عروسک قصه ام پرید!

" دارا " که باشی ...

" سارا " با پای خودش به سراغت می آید...

 

از تنهایی هایم یاد گرفتم

 جلوی تنها دختری که زانو می زنم، دخترم باشد.

 آن هم برای بستن بند کفش هایش...

چه حس قشنگیست

من با خیال خوب تو به خلوت نشسته ام و هیچ كس این محفل تنهایی را به هم نمیزند

به چشمانم بنگر كه چه صادقانه به لبخند اعتراف میكنم و از تو برای محبت اقرار هم نمیگیرم

امشب ؛ من ای كاش و حیف و اگر را از یاد برده ام

زیرا تمام من خیال توست ..

وقتی تمام زیبایی ، دنیای من باشد و خیال تو ، جایی برای فلسفه زمین نمی ماند ..

زیباترین ترانه من یك سكوت ساده است با طنین صدای تو

و شب ، تمام موسیقی شعرهایم در بند چشمهای تو است

و ردیف سیاه مژگانت كه از دریچه نگاهت برای من بلند ترین قصیده عالم است

سكوت باید كرد . با این حرفهای ساده ، و این لحظه های سبز ..

آری  ، نگاهمان در پهنه غروب تمنا ایستاده اند

مثل پلی كه بی قراری را به شبهایمان می رساند و من ..

و من قداست زندگی را فریاد میزنم كه همه ی من از توست ..

ای خواهش زندگی ام ..

 چی بگم

این روزهــــایم به تظاهر می گذرد ..

تظاهر به بی تفاوتی،

تظاهر به بی خیـــــالی،

به شادی،

به اینکه دیگــــر هیچ چیز مهم نیست .

اما  !چه سخت می کاهد از جانم این نمایش ...

 الهی .... 

www.smsplz 6 سری شانزدهم تصاویر متحرک عاشقانه – اذر ماه ۹۲

سکوت سرد فاصله ها تنم را می لرزاند

وقتی به نبودنت فکر می کنم

می سوزم به یاد روزهایی که بودنت را نفهمیدم ... 

http://s1.picofile.com/file/7325272147/tarahaan_esfand_hedyeh6.jpg

 نه با خودت چتـــر داشتی

نه روزنـــامه

نه چمـــدان…

عـــاشقت شدم…

از کجا می فهمیدم مســـافری؟؟؟

عكس تصویر تصاویر پیچك ، بهاربيست Www.bahar22.com 

 

سر بر شانه خدا بگذار تا قصه عشق را چنان زیبا بخواند

 که نه از دوزخ بترسی و نه از بهشت به رقص درآیی

 قصه عشق "انسان" بودن ماست . . .

www.smsplz 11 سری پانزدهم تصاویر متحرک عاشقانه – اذر ماه ۹۲

خداحافظ تو با اینکه هنوزم می میرم برات

خداحافظ تو ، می سوزوندم آتیش خاطرات

خداحافظ تو تا قلبم به تنهایی عادت کنه

تا اشکم به چشمام خیانت کنه

 

 

می روم سراغ پرسه های هر روز زمستانی ..

سراغ دلتنگی های زمستانی ، كه هنوز تمام نشده اند ..

فصلی كه در قلبم شكوفه های سیب به ظهور نشست !

می روم کمی گم شوم ، در کوچه پس کوچه های دل ...

پس کوچه های نا آشنایی ، که همه شان به هم راه دارند و هیچ وقت تمام نمی شوند ..

کوچه پس کوچه هایی که وقتی به بن بستش برسی خودت هم می شوی جزو گم شده ها ..

امشب ، دل ، شكسته در بستر تنهایی دل ..

می روم تا گم شوم در تاریکی شب های بی حوصله ی زمستانی ..

انگار در هجوم ممتد سایه و سكوت سرد لحظه ها ، در نگاهم خاطره ها جان می گیرند ..

انگار افکار تلخی برگستره ی ذهن قدم می گذارد .

لحظه های جانگداز حسرت ، در حصار تنگ و بی روح می نشیند ..

می خواهم خاطره ای باشم كه از یاد رفته ام ..

می روم ، رنجور و بی آرزو ، در بطن سکوت جفای زمانه ، با غم فراق بشکنم ..

چه دلتنگم امشب ..

انگار شمعی در همین نزدیكی آرام آرام گریه می كند!

من كه در چشمانم اشكی نشسته ..

آرام و بی صدا میان رنگها گم می شوم ..

 چی بگم

 در ساحل ، كنار دریا،

می گذارم پاهای خسته ام ، با نرمی شنها در هم بیامیزد ..

می گذارم تا رد پایم بر ساحل بماند ..

تا نبض خیس صبح  ... تا ...

وقتی برگشتم .

ای كاش سلامم كهنه نباشد ...

 شایــــــــــــــــد!!!

الهی .... 

تقدیم به بهترینم

13 Love[WwW.KamYab.Ir] تصاویر متحرک عاشقانه و احساسی 

تحقیر را باور نکن
بر روی بوم زندگی
هر چی میخواهی بکش
زیبا و زشتش پای توست  تقدیر را باور نکن
تصویر اگر زیبا نبود نقاش خوبی نیستی
از نوع دوباره رسم کن 
تصویر را باور نکن
خالق تو را شاد افرید
  آزاد آزاد آفرید
پرواز کن تا آرزو
" زنجیر را باور نکن"

من معتقدم،
هرگونه اخلاق باید بر این اصل استوار باشد
که هیچ کس خود را ارزشمندتر از هیچ کس دیگر نشمارد ...

 میخواستم زندگی کنم،راهم را بستند

ستایش کردم،گفتند خرافات است

عاشق شدم ،گفتند دروغ است

گریستم،گفتند بهانه است

خندیدم،گفتند دیوانه است

دنیا را نگهدارید!میخواهم پیاده شوم!!!!...

 برای بودن ؛ گاهی لازم است که نباشی

! شاید نبودنت ؛ بودنت را به خاطر آورد ...

اما دور نباش ... دوری همیشه دلتنگی نمی آورد ...

فراموشی همان نزدیکیهاست ... !!!

 غروب لب دریابی تو ...؟

"آرامش" یعنی تو زندگیت به هیچ کس و هیچ چیز وابسته نباشی.

اینطوری دیگه نه حسرت به دست آوردنشو میخوری٬

و نه غُصهء از دست دادنشو!

 

*میان ربنای سبز دستانت دعایم کن توکه*
* آهسته میخوانی قنوت گریه هایت را*

ذوق يک لحظه وصال تو به آن مي ارزد
 که کسي تا به قيامت نگرانت بنشيند

 

+نوشته شده در چهار شنبه 13 آذر 1392برچسب:,ساعت17:4توسط صادق | |


ادامه مطلب...

+نوشته شده در چهار شنبه 22 آبان 1392برچسب:,ساعت18:51توسط صادق | |

 شنیدیم٬ میگن:

وقتی یه دختر بخاطر یه پسر اشک میریزه ،

 یعنی واقعن دوسش داره...
 ا
اما ....وقتی یه پسر بخاطر یه دختر اشک بریزه ،
 
یعنی دیگه هیچوقت نمیتونه کسیو مثل اون دوست داشته باشه .... 

+نوشته شده در جمعه 10 آبان 1392برچسب:,ساعت9:31توسط صادق | |

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.

ادامه مطلب...

+نوشته شده در سه شنبه 30 مهر 1392برچسب:,ساعت19:10توسط صادق | |

بزن حالشو ببر 

   

مهم نیست که تو با من چه میکنی ،

بیا ببین “ برای تو ” من با خودم چه میکنم !

 

ﭼﻘﺪﺭ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﻨـﺪ ﺁﻧﻬﺎﯾﯽ ﮐﮧ ﻣﯿگﻮﯾﻨﺪ :
ﻣﺮﺩ ﺑـﺎﯾﺪ ﻗﺪ ﺑﻠﻨﺪ ﺑـﺎﺷﺪ...
ﭼﺸﻤـﻭ ﺍﺑـﺮﻭ ﻣﺸﮑﯽ ﺑـﺎﺷﺪ...
ﺗﮧ ﺭﯾﺶ ﺩﺍﺷتﮧ ﺑـﺎﺷﺪ..
ﻭ !!...
ﻣﻦ ﮐه ﻣﯿﮕﻮیﻡ :
ﻣﺮﺩ ﺑاﯾﺪ ﺑﺎﻭﺟــﻮﺩ ﺗﻤﺎﻣﻏﺮﻭﺭﺵ , ﻣﻬﺮﺑـﺎ ּט ﺑﺎﺷﺪ...
ﺑﺎﻭﺟﻮﺩ ﺗﻤﺎم ﻟﺠﺒﺎﺯﯾﻬﺎﯼﺵ , ﻭﻓﺎﺩﺍﺭ ﺑﺎﺷﺪ....
ﺑــﺎﻭﺟﻮﺩ ﺗﻤﺎﻣـــ ﺧﺴﺘگﮯ ﻫﺎﯾﺶ , ﺻﺒـﻮﺭ ﺑﺎﺷﺪ...
ﺑﺎﻭﺟﻮﺩ ﺗﻤﺎﻣ ﺳﺨﺘﯽ ﻫﺎﯾﺶ , ﻋﺎﺷﻖ ﺑﺎﺷﺪ...
ﻣﺮﺩ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺤﮑﻢ ﺑﺎﺷﺪ....

 حاصل عشق مترسک به کلاغ مرگ یک مزرعه است. 

اوج تنــهایی را زمانی فهــمــیدم که دیدم مترسک به کــــلاغ گـــفـت:هر چقدر
دوســـت داری نــوکــم بـــزن .......اما تنهایم نگذار........
 
هــمــدیــگــر را فــرامــوش نـکنـیـم
 
شــاید ســالـهـا بـعـد در گــذر جــاده هــا
 
بـی تفـــاوت از کـنــار هــم بگــذریــم
 
بــگویـیـم آن غــربـیـه چـقـدر شــبیـه خـاطـراتـم بود...


 

+نوشته شده در شنبه 30 شهريور 1392برچسب:,ساعت23:21توسط صادق | |

 

 

 

هــر قدر هـــــم کـــه محکــــم باشــــی,

یـــک نقطـــــه,

یـــک لبخنـــــد,

یـــک نگــــــــاه,

یـک عطر آشنـا,

یــک صــــــــدا,

یــک یـــــــــــاد,

از درون داغونـــت می کــــند,

هــر قدر هـــــم کـــه محکــــم باشــــی

 

 

 

ﻧﻪ ﺣﻮﺻﻠـــﻪ ﯼ ﺩﻭﺳـــﺖ ﺩﺍﺷﺘــﻦ ﺩﺍﺭﻡ
ﻧﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫـــــــﻢ ﮐﺴـﯽ ﺩﻭﺳﺘــﻢ ﺩﺍﺷﺘـﻪ ﺑﺎﺷﺪ
ﺍﯾـﻦ ﺭﻭﺯﻫـــﺎ ﺳـــــَــــﺮﺩﻡ …
ﻣﺜـﻞ ﺩﯼ , ﻣﺜـﻞ ﺑﻬﻤـــﻦ , ﻣﺜـﻞ ﺍﺳﻔﻨــــــﺪ
ﻣﺜـﻞ ﺯﻣﺴﺘــــﺎﻥ
ﺍﺣﺴــــــﺎﺳـﻢ ﯾـﺦ ﺯﺩﻩ
ﺁﺭﺯﻭﻫـــﺎﯾـﻢ ﻗﻨﺪﯾــــﻞ ﺑﺴﺘــﻪ
ﺍﻣﯿــــــﺪﻡ ﺯﯾــﺮ ﺑﻬﻤــﻦ ِ ﺳــﺮﺩ ِ ﺍﺣﺴــﺎﺳﺎﺗﻢ ﺩﻓــــــــﻦ ﺷـﺪﻩ ….
ﻧﻪ ﺑﻪ ﺁﻣـــــدنی ﺩﻝ ﺧﻮﺷــﻢ ﻭ ﻧﻪ ﺍﺯ ﺭﻓﺘـــــنی ﻏﻤﮕﯿــﻦ
ﺍﯾـﻦ ﺭﻭﺯﻫـــﺎ ﭘــُﺮ ﺍﺯ ﺳﮑـــــــــﻮﺗـﻢ ..

 

مثل درخت باشید که در تهاجم پاییز هرچه بدهد

روح زندگی را برای خویش نگه می دارد

 

 

gol.jpg

من به آمار زمین مشکوکم
اگر این سطح پر از آدم هاست
پس چرا این همه دل ها تنهاست ؟
بیخودی میگویند هیچ کس تنها نیست ، چه کسی تنها نیست ؟
همه از هم دورند ...
همه در جمع ولی تنهایند ...
من که در تردیدم ، تو چطور

 

وقتي كه خاطرات گذشته در دل خاموشم بيدار مي شوند بياد آرزوهاي در خاك رفته. اه سوزان از دل بر مي شكم و غم هاي كهن روزگاران از كف رفته را در روح خود زنده مي كنم.
با ديدگان اشكبار ياد از عزيزاني مي كنم كه ديري است اسير شب جاودان مرگ شده اند.
ياد از غم عشق هاي در خاك رفته و ياران فراموش شده مي كنم. رنج هاي كهن دوباره در دلم بيدار مي شوند. افسرده و نااميد بدبختي هاي گذشته را يكايك از نظر مي گذانم و بر مجموعه غم انگيز اشك هايي كه ريخته ام مي نگرم. و دوباره چنان كه گويي وام سنگين اشك هايم را نپرداخته ام دست به گريه مي زنم. اما اي محبوب عزيز من اگر در اين ميان ياد تو كنم غم از دل يكسره بيرون مي رود. زيرا حس مي كنم كه در زندگي هيچ چيز را از دست نداده ام.
بارها سپيده درخشان بامدادي را ديده ام كه با نگاهي نوازشگر بر قله كوهساران مي نگريست.
گاه با لب هاي زرين خود بر چمن هاي سرسبز بوسه مي زند و گاه با جادوي آسماني خويش آب هاي خفته را به رنگ طلايي در مي آورد.
بارها نيز ديده ام كه ابرهاي تيره چهره فروزان خورشيد آسمان را فرو پوشيدند. مهر درخشان را واداشتند تا از فرط شرم چهره از زمين افسرده بپوشاند و رو در افق مغرب كشد.
خورشيد عشق من نيز چون بامدادي كوتاه در زندگي من درخشيد و پيشاني مرا با فروغ دلپذير خود روشن كرد. اما افسوس. دوران اين تابندگي كوتاه بود زيرا ابري تبره روي خورشيد را فرا گرفت. با اين همه در عشق من خللي وارد نشد زيرا مي دانستم كه تابندگي خورشيد هاي آسمان پايندگي ندارد.

 

 

برای تو می نویسم که بودنت بهار و نبودنت خزانی سرد است

 

 تویی که تصور حضورت سینه بی رنگ کاغذم را نقش سرخ عشق می زند

 

 در کویر قلبم از تو برای تو می نویسم

 

 ای کاش در طلوع چشمان تو زندگی می کرد

تا مثل باران هر صبح برایت شعری می سرودم

 

آن گاه زمان را در گوشه ای جا می گذاشتم و به شوق تو اشک می شدم

و بر صورت مه آلودت می لغزیدم

ای کاش باد بودم و همه عصر را در عبور می گذراندم

تا شاید جاده ای دور هنوز بوی خوب پیراهنت

را وقتی از آن می گذشتی در خود داشته باش

که مرهمی شود برای دلتنگی هایم

                 

                  مي خواهم تو را با اعماق وجودت درك كنم.كلمه هايت را با جان خواهم شنيد من مخاطب ناشناس دنياي تو ام.مي خواهم بي آنكه نسبتم را با احساست بداني در من زندگي كني.مي خواهم رسالت صادقانه زيستن را به يكديگر بياموزيم.بگذار مفتخر باشيم به هويتمان نه محكوم به جنسيتمان.بعد از آن ديگر من به جنس تجربه هايم با تو خواهم انديشيد.بگذار جاذبه بعد از حقيقت رابطه شكل بگيرد.نمي خواهم براي رسيدن به تو خود را از حقيقت تو محروم كنم.نمي خواهم عامل تحريك من نيازم به داشتن تو باشد.بگذار شائبه هاي وجودي تو مرا صدا كنند.مگذار،مگذار،مگذار بي آنكه چيزي از تو بدانم انتخابت كنم.مگذار عشق تا به اين اندازه ويرانگر باشد.نمي خواهم بي آنكه بشناسيم دغدغه ات شوم.نمي خواهم بي آنكه در دايره ي شعورت باشم در حصار احساست حبصم كني.نمي خواهم ظرف دانسته هايم از تو آنقدر خالي باشد كه به وهمي بي هويت دل سپرده باشم.بگذار هر چه هستم را نفس بكشم.از من چيزي در خود مساز كه نيستم.از تو چيزي در خود نخواهم ساخت كه نيستي.هر انساني پيامبر زندگي خويش است عزيز جانم مگذار عشق حقيرمان كند.باور كن تنها اينگونه آنچنان كه لياقتش را داريم عاشقي خواهيم كرد.

  

زیبای من سلام
من از دیار عشق به تو نامه می نویسم! اینجا همه پروانه ها در شعله شمع  عاشقانه سوخته اند .
بلبلان در کنار گل پژمرده شان آرام خوابیده اند .
ماه تمام شب را به دنبال خورشید می گردد....
عمری می خواستم که عشق را با مداد رنگی هایم نقاشی کنم غافل از اینکه عشق  یعنی یکرنگی!
این حرف را روزی که مرا با کلام خویش مسحور کرده بودی از نگاهت خواندم. چه  روز با شکوهی بود! آن روز آسمان را بین خودمان تقسیم کردیم : باران برای من  خورشید برای تو برف برای من ستاره ها برای تو....
ولی از آن روز مدتها گذشته است . بارانی که سهم من بود از چشمان من بارید .  به موهای سپیدم نگاه کن!همه می گویند خیلی زود پیر شده ام ولی تو که می  دانی همان برف هایی که مال من بود بر سرم نشسته است . ناراحت نباش! به  لبخند خورشید و چشمک ستاره می ارزید....
من بازی عشق را به تو باختم. از باختن پشیمان نیستم  ولی ای کاش می توانستم  یک بار دیگر دلم را به تو ببازم . حیف که دیگر نمی توانم  کمی شکسته شده  ام . برای این همه زیبایی نفس کم می آورم...
این نامه را با قاصدک برایت می فرستم. تا یکی دو روز دیگر به دستت می رسد .  تا آن موقع من به امید وصالت برای همیشه خوابیده ام . شک ندارم که در زیر  خاک هم خواب تو را می بینم. از این که بیش ازاین طاقت نیاوردم و این قدر  زود رفتنی شده ام متاسفم!
مرا ببخش  مجنون خوبی برایت نبودم...
به امید دیدار لیلای من

 

 دیشب دور از تو قلم برداشته و متن زير را برايت نوشتم تا بداني دور از تو چه مي كشم .

 من نمي گويم با من حرف نزنی مي ميرم ولی اگه حرف بزنی زنده می مونم

 حالا احساس امشبم را بخوان :

تو شب را با بالش خيس از اشك بسر كردن و از ترس اينكه

 دلدارت دور از تو چه مي كند و دستت را بي هوا به سويش كه دردسترست نيست دراز كردن

وخود را در حفره هاي تنهايي يافتن را تا حالا حس كرده اي ؟؟؟

تو براي گريه كردن منتظر اشك شدن و بي دوست بودن را با تمام وجود

 در يافتن و با حسرتهاي بي پايان به اميد اينكه روزي شايد

 فقط یه جمله محبت آمیز از او بخوانی و بيهودگي اين انتظاررا تا حالا احساس كرده اي ؟؟؟

به كسي دل بستن و دور از شهوت شبها را با موزيك حسرت و ترنم اشك به صبح رساندن

و تك تك اميدهاي به ياس تبديل شده دلت را تا حالا احساس كرده اي ؟؟؟

تو زندگي كردن با روح دوست و شبها را به ياد مهتاب رويش و

 

 

 ستارگان چشمان دلدارت به صبح رساندن را تا حالا احساس كرده اي ؟؟؟

تونبض و تپش عشق را در رگهاي دستانت كه هر لحظه شوق در آغوش گرفتن يارش را دارد

 و خود را در تنهايي شب ميان گريه هاي سياهي شب محصور ديدن را تا حالا احساس كرده اي ؟؟؟

تو به درون وتفكرات عاشقانه برگشتن و سراپا درد عشق بودن و درمان نداشتن را تا حالا احساس كرده اي ؟؟؟

تو تا لحظه اي كه اشك چشمانت خشك نشده گريه كردن و با نگاههاي عميق پر ازحسرت عشق به همه جا نگاه كردن

 را تا حالا احساس كرده اي ؟؟؟

تو كسي را كه بيش از همه دوست داري و دستت به آن نميرسد و بدون حضورش لحظه اي آرام

و قرار نداشتن را تا حالا احساس كرده اي ؟؟؟‌

تو محرم اسرار تنهائيت فقط قلم وكاغذ بودن و چشم به سفيدي كاغذ

و اشك قلم دوختن را تا حالا احساس كرده اي ؟؟؟‌

نمي دانم .....

ولي من تمام آنچه كه گفتم با تمام وجودم احساس كرده ام .

تو هم بنويس دردها و حسرت دور از يار بودنت را به دست چه كسي

 درمان خواهي كرد .  

         

بزرگ که می شویم ، غصه ها زودتر از ما قد می کشند ،

دردها نیز !!!!!!!!!

غافل از این که لبخند هارا ،

در آلبوم کودکی جا گذاشتیم....

حیف........

یادم باشد که زیبایی های کوچک را دوست بدارم حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند

یادم باشد که دیگران را دوست بدارم آن گونه که هستند ، نه آن گونه که می خواهم باشند

یادم باشد که هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگرم

که من اگر خود با خویشتن آشتی نکنم هیچ شخصی نمی تواند مرا با خود آشتی دهد

یادم باشد که در سال جدید اندکی با خودم مهربان باشم

.

من دلم گرفته  است

هر چه می روم نمی رسم

رد پای دوست

کوچه باغ عشق

سایبان زندگی کجاست ؟؟؟؟

از زیـر سنـگ هم کـه شده پـیدایم کـُن

مـدت هاست که تـنهـایی هـای مـرا

دست هـای جـستجوگـری لـمس نکـرده انـد

یـادَت بــآشــَــد :

زن هــــآ

تـــَــنــــهــآیـیـشــآن را گــِــریـه مـی کـــُــنـنـد

و مــــَـــردهـــآ

گــِــریـه شــآن را تـــَــنــــهـــآیـــی . . .

همیشه که نه !ولی گاهـــــــی ..
میان بودن و خواستن فاصله ایست ...
وقت هایی هست که کسی را با تمام وجود می خواهی.....
حتی به خاطرش نفس میکشی...
زندگی میکنی...
دنیا برایت زیبا می شوداما....
بودنت در کنارش جایز نیست .....
و این خواستن همان آرزو و یا رویایی اشتباه است...
آنجایی که او حتی ذره ای از حس تو نمی داند....

 

عشــــ♥ــــق یــ ـعنـﮯ:

وقــتـﮯ ازت پـ ــرسیــבטּ چــﮧ نســبتـﮯ بـ ــا آقـ ـآ בارﮮ?؟

سـ ـرت رو بـالـآ بــگیرﮮ و شجــاعانـﮧ بگـﮯ عشقمه
مـ ــیفهمـﮯ?؟

وقتی‌ کسی‌ رو پیدا کردی ؛

که کنارش بدون هیچ دلیلی ،

+نوشته شده در چهار شنبه 22 خرداد 1392برچسب:,ساعت19:40توسط صادق | |

 

دلت که تنگ یک نفر باشد!
خود خدا هم بیاید تا خوش بگذرد و لحظه ای فراموش کنی فایده ندارد ....
تو دلت تنگ است!
دلت برای همان یک نفر تنگ است …
تا نیاید
تا نباشد
هیچ چیز درست نمی شود …!!

 

جسارت مـــی خـواهــد!!!
نــزدیــک شدن بــه افــکار پسری...
کــه روزهـــا...
مــردانه بـــا زندگـی مــی جنـگد ...
امــا شـــب هــا...
بالــشــش از هـق هق هـای کودکانه خیـس اســـت ... !

 

 

 

گذشته که حالم را گرفته است !
آینده که حالی برای رسیدنش ندارم !
و حال هم حالم را به هم میزند
چه زندگی شیرینی !

 

 

 

 

 

"دلم" . . .


بایگانی "رؤیاهای شکسته ای" ست . . .


که در "حسرتت" خاک می خورند . . .


چه "اشتباه" مهیبی . . .


آنجا که "سرنوشت" . . .


"عشق" را به دلم پیوست کرد . . .


و مرا در پوشۀ "تنهائی" گذاشت .

 

پروردگــــارا ؛

قیامـــــتت را بر پا کن!!!

تــــو اگـــر خــــسته نــــشده ای ، ما عجــــیب خســــــته ایم ..

 

 

 


 

چگونه دلم خوش باشد

 

وقتی جداست دنیای تو از دنیای من.

 

نمیدانی

 

همه زندگی من آن لحظه ای ست که

 

نگاهم میکنی،

پس بذار زندگی کنم.ر

 

 

 


 

 

 

+نوشته شده در یک شنبه 12 خرداد 1392برچسب:,ساعت16:11توسط صادق | |


تنها تو...


کاش پنجره ای بودم...

تا هر روز غروب دلتنگی هایت را به دورترین افق دور دست روانه میکردم

به جایی که نگاهت یک نقطه کوچک شود برای شکستن فاصله ها

به نقطه ای که این دورها تنها به نگاه تو ختم میشود و

من ...

اینجا...

در دورترین نقطه چشمهایت با واژه هایی ساده و بی هوا

در هوای سنگین دلتنگی هایم می نویسم

تنها تو

و این تمام نگاه من در اوج دلتنگییست
.
.
.

تنها تو....


یه اتاق تاریک...

یه سکوت بهت آلود..

یه آرامش مسموم...

یه آهنگ ملایم...

یه جمله ی عمیق وسط آهنگ...

بی تو من در همه ی شهر غریبم...

و یه قطره اشک که رو گونه هام لغزید...

بهم فهموند که چقدر دلم برای داشتنت تنگ شده...

امشب دستام بهونه ی دستاتو داره ...

وچشمام حسرت یه نگاه تواون چهره ی معصوم...

به بغض غریب تو گلوم لونه کرده ...

و یه احساس غریبتر داره تبر به ریشه ی بودنم میزنه...

دلم برای روزهای آفتابی گذشته بیتابی می کنه...

و پاهام بدجوری دلتنگه پاگذاشتن تو جاده ی بارون زده ی خیالته...

چقدر سخته آرزوی کسی رو داشتن که آرزوتو نداره...

چقدر سخته دلتنگ کسی بودن که دلتنگ تو نیست...

خواستم رویادت خط بکشم...

خواستم که دیگه دلتنگت نباشم...

از جام بلند شدم...

چراغهای اتاقو روشن کردم...

سکوت رو شکستم...

آهنگ رو قطع کردم و اشکامو پاک...

اما قطره ی اشک بعدی هم رو گونه هام سر خورد...

تا بهم بفهمونه که...

هنوز هم دلتنگتم...

هنوز هم دلتنگتم...

هنوز هم دلتنگتم...

 

چی بگم

 

حس غریبی دارم

اینکه آدم گاهی مجبور است برای راحت کردن خیال دیگران

خودش را خوشحال نشان بدهد.

اما واقعیت اینطور نیست

دلم برای جنبه هایی از حس ها که اجباراً پنهان می شوند می سوزد

وبرای خودم

 

الهی .... 

قٍالِبــ و اِسمايلے هاےِ كـــيكــــو

 

 

گاهــی بایــد آرزوهـایـــت را مثـل قاصـــدکـــ

بگــــذاری کـفـــ دســتت


و بــسـپـاریشـــــان به دســـــتــ بـــاد

تا بـروند و ســـهم دیگــــرانـــ شــــوند...

 

بـــــــــــآور کـــن


 

خـ ـیلی هــــآ خـ ـ وآستند


 

نبودنـــت رآ پُر کــنند!


 

امــــآ نشــد


 

مـــآهی صیــــد شـ ـ ده رآ


 

هـ ـر چه قـدر میخــوآهی در آب رهــآ کـ ـن!


 

دیگــــر چـ ـ ه فـآیده؟


 

  وقــــتی مــرده اسـت...!!!


 


چشمانم را به نابینایی میفروشم تا کسی را که دوست

 

 

دارم با دیگری نبینم

 

+نوشته شده در دو شنبه 6 خرداد 1392برچسب:,ساعت18:7توسط صادق | |

جاذبه سيب، آدم را به زمين زد…

و جاذبه زمين، سيب را…

فرقي نمي کند،

سقوط، سرنوشتِ دل دادن به هر جاذبه‌اي، غير از خداست.

به جاذبه‌اي مي انديشم که پروازم مي دهد.

خدا…

 

قاصدک

برو آنجا که تو را منتظرند...

به ياد داشته باش هر وقت دلتنگ شدي به آسمان نگاه كن .

كسي هست كه عاشقانه تو را مي نگرد و منتظر توست .

اشكهاي تو را پاك مي كند و دستهايت را صميمانه مي فشارد .

تو را دوست دارد فقط به خاطر خودت .

و اگر باور داشته باشي مي بيني ستاره ها هم با تو حرف مي زنند .

باور كن كه با او هرگز تنها نيستي. فقط كافيست عاشقانه به آسمان نگاه کنی

روزهای زندگی ام گرم میگذرد با تو ،به گرمای لحظه هایی که تو در آغوشمی
با تو گرم هستم و نمیسوزد عشقمان، ای خورشید خاموش نشدنی
همچو یک رود که آرام میگذرد،عشق ما نیز آرام میگذرد و تویی سرچشمه زلال این دل
ساعت عشق مان تمام لحظه های زندگیست ،ثانیه هایی که پر از عطر و بوی عاشقیست
ای جان من ،مهربانی و محبتهایت،وفاداری و عشق این روزهایت،امیدی است برای خوشبختی فردایت
میدانم همیشه همینگونه که هستی خواهی ماند،مثل یک گل به پاکی چشمهایت،به وسعت دنیای بی همتایت
هوای تو را میخواهم در این حال دلتنگی،امواجی از یاد تو را میخواهم در دریای خاطره های به یادماندنی
همنفسمی، ای که با تو یک نفس عاشقم
همزبانمی، ای که با تو یک صدا برایت احساسات عاشقانه ام را میگویم
حرفی نمانده جز سکوت بین من و چشمانت، که در این سکوت میتوان یک دنیا عشق را خواند
چه با شوق میخوانم چشمانت را و چه عاشقانه گرفته ایم دستهای هم را
گفتی دستهایم گرم است، گفتم عزیزم این چشمهای تو است که مرا به آتش کشیده است
همه ی دنیا فریاد عشق ما را شنیده است،هنوز هم نگاهم به نگاهت دوخته است،
چقدر قلبت زیباست...
چه بی انتهاست قصر عشق تو و من چه خوشبختم از اینکه اینجا هستم ، در کنار تو
تویی که برایم از همه چیز بالاتری و از همه کس عزیزتر
میخوانمت تا دلم آرام بماند

 

 

کاش می فهمیدی

 

 برای این که تنهایم تو را نمیخواهم؛

 

برعکس …

برای این که میخواهمت ؛ تنهایم …!!!

 

"مــن"

 

به دنــبال

 

"تــويي" مي گــشت

 

بــراي " مــــــا " شــدن

 

دريــغ که 

 

بــازي را

"او" بــــرد....

 

+نوشته شده در پنج شنبه 26 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت21:31توسط صادق | |

عشق من

بگذار یک بار دیگر در قلب تو به دنیا بیایم.

بگذار یک بار دیگر عاشق بشوم و پا برهنه در آسمان راه بروم.

این هوای دم کرده را کنار بزن !! بوسه های خاک گرفته را از پستو بیرون بیاور !!

دستی به صدای خسته ام بکش !!

بگذار یک بار دیگر به تو سلام کنم.

سلام به ساعت شش صبح که سایه تو از خورشید می گذرد و ستاره های خواب آلود را بیدار می کند.

سلام به یکایک انگشتهای تو که می تواند نقاشی های مغموم مرا از شیشه های مه گرفته پاک کنند.

سلام به اتوبوسی که نفسهای گرم تو را با خود به دور دست می برد.

بی تو به سفر نخواهم رفت نگاه تو در هیچ چمدانی جا نمی گیرد.

بی تو خوابهای مشوش من تعبیر نخواهد شد

و کسی ترانه هایم را در چهار راه خاطره زمزمه نخوا هد کرد.

بگذار کلمه های مرده ام را درون صدفهای صورتی جای دهم

و آنقدر نگاهت کنم که گونه هایم به رنگ نارنجها شوند.

بگذار قبل از اینکه آخرین سیب بر زمین بیفتد ، نام تو را یاد بگیرم.

بی تو بیدار نخواهم شد و صورتم را در رود خانه های عاشق نخواهم شست.

بی تو گیتارها گنگ خواهند شد و بوته های نعناع خشک خواهند شد.

بگذار دهان به دهان خوانده شوم تا به دهان شیرین تو برسم .

آنگاه شعر کوتاهی شوم در دفتر

خا طرات تو :

دلم خسته شد از بی همزبانی               مبادا طی شود فصل جوانی

برای تو ، برای تو بمانم                    برای من ، برای من بمانی

 

چی بگم

 

زمان گذشت بدون توجه به چیزهای کوچکی که کم هم نبودند

چیزهای کوچکی که حداقل می توانستند تحمل کردن زندگی را آسان تر کنند

گاهی فرصت نبود

گاهی حوصله

و من خیلی دیر این را فهمیدم

خیلی دیر

هر چند که شاید هنوز هم پشت این همه سیاهی

کسی ، چیزی پیدا شود که نام من را از یاد نبرده باشد

 

الهی ....

+نوشته شده در چهار شنبه 18 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت12:57توسط صادق | |

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد